کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سماد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سماد
لغتنامه دهخدا
سماد. [ س َ ] (ع اِ) سرگین بخاکستر آمیخته . (منتهی الارب ) (آنندراج ). خاکستر سرگین آمیخته . (مهذب الاسماء).
-
واژههای همآوا
-
صماد
لغتنامه دهخدا
صماد. [ ص ِ ] (اِخ ) کوهی است . (معجم البلدان ).
-
صماد
لغتنامه دهخدا
صماد. [ ص ِ ] (ع اِ) ج ِ صَمد. رجوع به صمد شود. || سربند شیشه یا پوست پاره که سر شیشه بدان بندند. (منتهی الارب ). غلاف شیشه . (مهذب الاسماء). || خرقه یا مندیل که مردم بر سر پیچند جز عمامه . (منتهی الارب ).
-
صماد
لغتنامه دهخدا
صماد. [ ص ِ ] (ع مص ) به شمشیر زدن یکدیگر را. (منتهی الارب ).
-
ثماد
لغتنامه دهخدا
ثماد. [ ث َ ] (اِخ ) قلعه ای است در یمن در جبل جُحاف . (مراصد الاطلاع ).
-
ثماد
لغتنامه دهخدا
ثماد. [ ث َ ] (ع اِ) ج ِ ثَمَد. (دهار).
-
ثماد
لغتنامه دهخدا
ثماد. [ ث ِ ] (اِخ ) موضعی است در دیار بنی تمیم قرب المروت . (مراصد الاطلاع ).
-
ثماد
لغتنامه دهخدا
ثماد. [ ث ِ ] (ع اِ) ثَمَد. آب اندک . آب باقی در زمین هموار و سخت یا آبی که در سرما ظاهر گردد و در گرما خشک .
-
ثمعد
لغتنامه دهخدا
ثمعد. [ ث َ ع َ ] (ع ص ) نیکوروی : غلامی ثَمعد؛ کودکی نیکورو.
-
جستوجو در متن
-
مسمودة
لغتنامه دهخدا
مسمودة. [ م َ دَ ] (ع ص ) خاک کودداده شده : أرض مسمودة؛ زمین خاک کودداده . بار داده شده به «سماد». (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
تسمید
لغتنامه دهخدا
تسمید. [ ت َ ] (ع مص ) نسبید. (زوزنی ). از بن برکندن موی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة). از بن برکندن یا تراشیدن موی را. (از اقرب الموارد) (از المنجد). و رجوع به تسبید شود. || نیک سرگین در زمین زدن . (تاج المصادر بیهقی )....
-
تبوذکی
لغتنامه دهخدا
تبوذکی . [ ت َ ذَ ] (ص نسبی ) منسوب به تبوذک . سمعانی آرد: منسوب است به کود (سرگین به خاک آمیخته ) بخط امام ابوبکرِ الاودنی به بخارا خواندم که وی از ابوسلیمان حمدبن ابراهیم الحصالی (کذا) شنید که میگفت که از ابن راسه شنیدم که او میگفت : ابوسلمه ٔ تبوذ...
-
زبل
لغتنامه دهخدا
زبل . [ زِ ] (ع اِ) سماد (کود). (متن اللغة) کود حیوانی . کودهایی که ازمدفوع حیوانات یا دیگر فضولات آنها و یا از خون و استخوان آنها تهیه شود. ابوعلی بن سینا گوید: ماهیت زبلها در اثر اختلاف انواع حیوانات مختلف است بلکه یک حیوان خاص نیز با اختلاف حالات ...