کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سلیقه دار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سلیقه دار
لغتنامه دهخدا
سلیقه دار. [ س َ ق َ / ق ِ ] (نف مرکب ) خوش طبع. خوش وضع. دارای خصلت وسیرت نیک . خوشمزه . سلیقه مند. سلیقه شعار. (ناظم الاطباء). آنکه حسن انتخاب دارد. رجوع به سلیقه مند شود.
-
واژههای مشابه
-
کج سلیقه
لغتنامه دهخدا
کج سلیقه . [ ک َ س َ ق َ / ق ِ ] (ص مرکب ) بد سلیقه . که انتخاب احسن نتواند. بی سلیقه . که حسن انتخاب ندارد. (یادداشت مؤلف ). که به گزینی نتواند.
-
سلیقه ٔ مجلس
لغتنامه دهخدا
سلیقه ٔ مجلس . [ س َ ق َ / ق ِ ی ِ م َ ل ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تیمار و پرورش نیک . || آداب و رسوم انجمن . (ناظم الاطباء).
-
سلیقه مند
لغتنامه دهخدا
سلیقه مند. [ س َ ق َ / ق ِ م َ ] (ص مرکب ) خوش طبع. خوش وضع. دارای خصلت و سیرت نیک و خوشمزه . (ناظم الاطباء).
-
هم سلیقه
لغتنامه دهخدا
هم سلیقه . [ هََ س َ ق َ / ق ِ ] (ص مرکب ) دو تن که پسند و سلیقه ٔ یکسان دارند. که چیزهای واحدی را پسندند.
-
صاحب سلیقه
لغتنامه دهخدا
صاحب سلیقه . [ ح ِ س َ ق َ / ق ِ ] (ص مرکب ) خوش ذوق . خوش آرزو. رجوع به سلیقه شود.
-
بی سلیقه
لغتنامه دهخدا
بی سلیقه . [ س َ ق َ / ق ِ ] (ص مرکب ) (از: بی + سلیقه ) بی ذوق . بی مهارت . عاری از ذوق . (ناظم الاطباء). || بی قاعده و بی ترتیب . (آنندراج ). بی اسلوب . (ناظم الاطباء). و رجوع به سلیقه شود.
-
خوش سلیقه
لغتنامه دهخدا
خوش سلیقه . [ خوَش ْ / خُش ْ س َ ق َ /ق ِ ] (ص مرکب ) خوش آرزو. (یادداشت مؤلف ). خوش ذوق .
-
جستوجو در متن
-
غاش
لغتنامه دهخدا
غاش . (ص ) عاشق . دوستدار. عاشق غاش ؛ عاشق تمام . فتنه ٔ غاش ؛ بغایت فتنه . (فرهنگ اسدی ). هر که بر کسی فتنه بود و عاشق بغایت . گویند فتنه ٔ غاش و عاشق غاش است و مانند آن . (فرهنگ اسدی نسخه ٔ نخجوانی ). عاشق غاش ؛ فتنه . (صحاح الفرس ). بغایت شیفته . ...
-
غازی مازندرانی
لغتنامه دهخدا
غازی مازندرانی . [ ی ِ زَ دَ ] (اِخ ) اسمش محمد قاسم خان بن میرزا حسن و همشیره زاده ٔ محمدمهدی خان متخلص به شحنه است که در حرف شین ذکری از او رفته و خود در بدایت جوانی است و طبعش در نهایت روانی در حضرت اقدس شاهنشاه اسلام پناه گردون درگاه محمدشاه خلدا...
-
خان آباد
لغتنامه دهخدا
خان آباد. (اِخ ) حکومتی است درجه 2 که مربوط به حکومت کلان قندز و در حوزه ٔ ولایت قطغن واقع بوده و تخمیناً بین خطوط 68 و 69 درجه 26 و 52 دقیقه 3 و17 ثانیه طول البلد شرقی و خط 36 درجه 27 و 51 دقیقه 24 و 42 ثانیه عرض البلد شمالی واقع شده است . شهر خان آ...
-
خوی
لغتنامه دهخدا
خوی . (اِ) خصلت . طبیعت . عادت . خلق . وضع. روش . رسم . طرز. سرشت . مزاج . اصل . فطرت . (ناظم الاطباء). سیرت . اِخذ. اَخذ. سجیت . سلیقه . دأب . خیم . دیدن . دین . هجیر. شِنشِنَة. جنم . قِلِق . (یادداشت مؤلف ). غریزه . (مهذب الاسماء). خو : خردمند گو...
-
کاخ هدش
لغتنامه دهخدا
کاخ هدش . [ خ ِ هََ دِ ] (اِخ ) یا کاخ کوشک خشایارشا. از پلکان شرقی حیاط تچر که بالا بروند بمحوطه ٔ نسبتاً کوچکی میرسند که تل جنوبی کاخ آپادانا و آثار نهفته ٔ در آن در سمت شمال و طرف چپ واقع گشته ، پایه ها و درگاهها و پنجره های سنگی هم در جنوب یعنی ط...