کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سلیط پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سلیط
لغتنامه دهخدا
سلیط. [ س َ ] (معرب ، اِ)بلغت یونانی روغن زیتون را گویند. (برهان ). روغن زیتون و روغن کنجد و هر روغن که از حبوب گیرند. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). رجوع به تحفه ٔ حکیم مؤمن شود. || (ع ص ) تیز وتند از هر چیزی . (آنندراج ) ...
-
واژههای مشابه
-
وادی سلیط
لغتنامه دهخدا
وادی سلیط. [ ی ِ س َ ] (اِخ ) موضعی است در اندلس که در آنجا نبرد بزرگی بین سلطان محمدبن عبدالرحمن امیر اموی اندلسی و دشمنانش در گرفت و آن از جنگهای مهم بی سابقه ٔ اندلس بوده است .عباس فرناس درباره ٔ آن چنین آورده است : فمن اَجله یوم الثلاثاء غزوةو قد...
-
ام سلیط
لغتنامه دهخدا
ام سلیط. [ اُم ْ م ِ س َ ] (اِخ ) از زنان معاصر پیغمبر اسلام بوده است . رجوع به امتاع الاسماع ج 1 شود.
-
جستوجو در متن
-
ابوحفص
لغتنامه دهخدا
ابوحفص . [ اَ ح َ ] (اِخ ) عمربن سلیط. محدث است .
-
سلیطی
لغتنامه دهخدا
سلیطی . [ س َ ] (ص نسبی ) منسوب است به سلیط که نام جدی است . (مهذب الاسماء).
-
عمر
لغتنامه دهخدا
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن سلیط. رجوع به ابوحفص (عمربن ...) شود.
-
حداب
لغتنامه دهخدا
حداب . [ ح ِ ] (اِخ ) موضعی است به حزن بنی یربوع و یوم حداب ، نام جنگی است عرب را بدانجای میان قبیله ٔ بکربن وائل با بنی سلیط. (معجم البلدان ).
-
ذهیل
لغتنامه دهخدا
ذهیل . [ ذُ هََ ] (اِخ ) ابن عطیة و ذهیل بن عوف بن شماخ الظهری التابعی . عن ابی هریرة روی سهیل بن صالح عن سلیط عنه قاله ابن حبان . (تاج العروس ).
-
زباء
لغتنامه دهخدا
زباء. [ زَب ْ با ] (اِخ ) آبی است مر بنی سلیط را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). آبی است از آن بنی سلیطبن یربوع . و در لسان العرب آمده : شعبه ٔ آبی است متعلق به بنی کلیب . غسان سلیطی در هجو جریر گوید:اما کلیب ُ فان اللوم حالفهاما سال فی حفلة الزباء وادیه...
-
زبان دراز
لغتنامه دهخدا
زبان دراز. [ زَ دِ ] (ص مرکب )جسور و بی ادب در تکلم . (فرهنگ نظام ). آنکه سخن بی محابا گوید و بسیار گوید. (آنندراج ). بدزبان و کسی که به بدی حرف بسیار میزند و گستاخ . (ناظم الاطباء). ذِربَة. سلیط. عَذقانَة. مِطریر. مَشان . (منتهی الارب ) : دریغ اگر ا...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [اَ م َ ] (اِخ ) ابن علی بن ابراهیم بن الزبیر الغسانی الاسوانی المصری ، ملقب برشید و مکنی به ابوالحسین . اورا در سال 562 هَ . ق . بخبه بکشتند. و او کاتب ، شاعر، فقیه ، نحوی ، لغوی ناشئی ، عروضی مورخ ، منطقی ، مهندس و عارف بطب و موسیقی و متفنن د...
-
روغن
لغتنامه دهخدا
روغن . [ رَ / رُو غ َ ] (اِ) هر ماده ٔ دسم و چربی که در حرارت متعارفی میعان داشته باشد خواه حیوانی بود مانند روغن گوسپند و گاو وجز آن و یا نباتی مانند روغن بادام و زیتون و کرچک و جزء آن . دهن . (ناظم الاطباء). آنرا از دوغ گوسفند وگاو و امثال آن می گی...
-
درشت
لغتنامه دهخدا
درشت . [دُ رُ ] (ص ) زبر. زمخت . خشن . مقابل نرم و لین . اخرش . (تاج المصادر بیهقی ). اخشب . اِرْزَب ّ. (منتهی الارب ). اقض . (تاج المصادر بیهقی ). اقود. اکتل . (منتهی الارب ). ثقنة. (دهار). جادس .جاسی ٔ. جحنش . جرعب . جشیب . جلحمد. جِلَّوذ. خَشِب . ...