کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سلکه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سلکه
لغتنامه دهخدا
سلکه . [ س ِ ک َ ] (ع اِ) رشته ورشته که بدان دوزند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
سلکه
لغتنامه دهخدا
سلکه . [ س ُ ک َ ] (ع اِ) کبک بچه ٔ ماده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به سلک و سلکانة شود.
-
جستوجو در متن
-
اسلاک
لغتنامه دهخدا
اسلاک . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ سِلک . جج ِ سِلکة.
-
قباقب
لغتنامه دهخدا
قباقب . [ ق ُ ق ِ ] (اِخ ) جائی است . (منتهی الارب ). آبی است بنی ثغلب از خاندان بشر را که در ارض الجزیره واقعاست . (منتهی الارب ). ابوالفرج اصفهانی در اخبار سُلَیک بن سُلَکَة از آن یاد کرده است . (معجم البلدان ).
-
کبک بچه
لغتنامه دهخدا
کبک بچه . [ ک َ ب َ چ َ / چ ِ / ب َچ ْ چ َ / ب َچ ْ چ ِ ] (اِ مرکب ) بچه ٔ کبک . جوجه ٔ کبک . سُلَک . (منتهی الارب ذیل کلمه ٔ سلک ) (دهار). سلَکَة. سِلکانَة. (از منتهی الارب ذیل کلمه ٔ سلک ).
-
اغربةالجاهلیة
لغتنامه دهخدا
اغربةالجاهلیة. [ اَ رِ ب َ تُل هَِ لی ی َ ] (اِخ ) نام چند نفر مانند: عنتره ، خفاف ، ابوعمیر،سلیک . (ناظم الاطباء). عنتره و خفاف بن ندبة، ابوعمیربن حیان . (از اقرب الموارد). عمربن حیان و سلیک بن سلکة و هشام بن عقبةبن ابی معیط، مگر او مخضرم است ، اسلا...
-
سلیک
لغتنامه دهخدا
سلیک . [ س ُ ل َ ] (اِخ ) ابن سلکه السلیک بن عمیربن یثربی سعدی تمیمی . از شعرای عهد جاهلیت بشمارمیرود. وی بسال 17 هَ . ق . بدست اسدبن مدرک خثعمی کشته شد. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 381). رجوع به البیان و التبین ج 2 ص 114 و عیوان الاخبار ج 1 ص 175 و 176 شو...
-
اعدی
لغتنامه دهخدا
اعدی . [اَ دا ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از عداوة. (یادداشت بخطمؤلف ). بی چیزتر : و لیس احد اعدی الاسلام منه [ ای ملک چرز ] . (اخبارالصین و الهند ص 14 س 1).- اعدی عدو ؛ دشمن ترین دشمنان . دشمنتر دشمن . (یادداشت بخط مؤلف ). || بهتر دونده . (ناظم الاطباء...
-
سلک
لغتنامه دهخدا
سلک . [ س ِ ] (ع اِ) ج ِ سِلکَة، رشته و رشته ای که بدان دوزند. (منتهی الارب ). رشته را گویند عموماً و به معنی رشته ٔ مروارید و رشته ٔ سوزن باشد خصوصاً. (برهان ). ریسمانی باشد که مروارید در آن کشیده باشند. (اوبهی ). رشته ٔمروارید. (دهار) (غیاث ) (السا...
-
کابل
لغتنامه دهخدا
کابل . [ ب ُ ] (اِخ ) شهر مهم و پایتخت افغانستان در 43درجه و 30 دقیقه عرض شمالی و 69 درجه و 13 دقیقه ٔ طول شرقی ، در 1762 گزی فوق سطح دریا واقع در نجدی حاصلخیز و پر آب و جمعیت آن در حدود 150000 تن است . (برهان قاطع چ معین حاشیه ٔ لغت کابل بنقل از دائ...