کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سلمانی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سلمانی
لغتنامه دهخدا
سلمانی . [ س َ ] (اِخ ) چهار فرسخ میانه ٔ جنوب و مغرب فلاحی . (فارسنامه ٔ ناصری ).
-
سلمانی
لغتنامه دهخدا
سلمانی . [ س َ ] (اِخ ) دهی است سه فرسخ و نیم جنوبی رامهرمز. (فارسنامه ٔ ناصری ).
-
سلمانی
لغتنامه دهخدا
سلمانی . [ س َ ] (ص نسبی ،اِ) منسوب به سلمان است . (فرهنگ فارسی معین ). || نام نوعی از شمشیر است . (نوروزنامه ) (فرهنگ فارسی معین ). || کسی که موی سر مردم را اصلاح کند و ریش بتراشد. آرایشگر. (فرهنگ فارسی معین ). سرتراش . گرای . حجام . دلاک . حلاق . آ...
-
جستوجو در متن
-
آرایش گاه
لغتنامه دهخدا
آرایش گاه . [ ی ِ ] (اِ مرکب ) آنجا که آرایش کنند. || دکان سلمانی .
-
آرایشگر
لغتنامه دهخدا
آرایشگر. [ ی ِ گ َ ] (ص مرکب ) زاین . مزیِّن . مشّاطه . || سلمانی . گرّای .
-
تاج الدین
لغتنامه دهخدا
تاج الدین . [ جُدْ دی ] (اِخ ) (خواجه ...) سلمانی . رجوع به تاج الدین سلیمانی شود.
-
معین الدین
لغتنامه دهخدا
معین الدین . [ م ُ نُدْ دی ] (اِخ ) رجوع به هبةاﷲبن حسین بن محمد سلمانی شود.
-
ماشین کردن
لغتنامه دهخدا
ماشین کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به وسیله ٔ ماشین تحریر مطلبی را نوشتن . || بریدن زیادتیهای موی سر و ریش با ماشین سلمانی . کوتاه کردن موی با ماشین سلمانی . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || دوختن پارچه ای با چرخ خیاطی . چرخ کردن .
-
آیینه داری
لغتنامه دهخدا
آیینه داری . [ ن َ / ن ِ ] (حامص مرکب ) عمل آینه دار: آیینه داری در محلّه ٔ کوران . || سرتراشی . گرّایی . سلمانی گری . حجامی . فصادی .
-
موی استر
لغتنامه دهخدا
موی استر. [ اُ ت ُ ] (نف مرکب ) سترنده و تراشنده ٔ موی . حلاق . سلمانی . دلاک . (یادداشت مؤلف ). رجوع به مترادفات کلمه شود.
-
بربر
لغتنامه دهخدا
بربر. [ ب َ ب َ ] (اِ) حجام و جراح و سرتراش . (ناظم الاطباء).- بربرخانه ؛ بربر دکان . دکان سرتراشی . (ناظم الاطباء). سلمانی . آرایشگاه .
-
سلمیه
لغتنامه دهخدا
سلمیه . [ س َ می ی َ ] (اِخ ) شهری است نزدیک حمص و نسبت بدان سلمانی است . (فرهنگ فارسی معین ). بر کران بادیه ٔ شام نهاده و سلمیه همه فرزندان هاشم اند. (حدود العالم ). و رجوع به معجم البلدان شود.
-
آینه داری
لغتنامه دهخدا
آینه داری . [ ی ِ ن َ / ن ِ ] (حامص مرکب ) عمل آینه دار : دریغ آمدم همی تربیت ستوران و آینه داری در محلت کوران . (گلستان ). || سرتراشی . گرّایی . سلمانی گری . حلاقی . مُزَیِّنی . || دلاکی . || حجامی .
-
آیینه دار
لغتنامه دهخدا
آیینه دار. [ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) آینه دار : شهسوار من که مه آیینه دار روی اوست . حافظ.دل سراپرده ٔ محبت اوست دیده آیینه دار طلعت اوست . حافظ.|| سرتراش . گرّای . سلمانی . حجّام . فصّاد.