کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سلق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سلق
لغتنامه دهخدا
سلق . [ س َ ] (ع اِ) نشان ریش پشت ستور که نیکو شده باشد و جای آن سپید مانده . || نشان تنگ در پهلوی شتر. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || نشان پای و سم در زمین . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || چغندر. (ناظم الاطباء). || (ع مص ) کسی را ستان ب...
-
سلق
لغتنامه دهخدا
سلق . [ س ِ ] (ع اِ) چغندر که ترکاری است معروف مشابه بشلغم . (غیاث ) (آنندراج ). چغندر. (دهار). صاحب اختیارات میگوید که آن دو نوع است یک نوع آن است که به پارسی هم آن را سلق میگویند و نوع دیگر آنکه به فارسی چغندر خوانند. گویند اگر آب برگ آن را بر شراب...
-
سلق
لغتنامه دهخدا
سلق . [ س ِ ل َ ] (ع اِ) آنچه از درخت فروریزد. || گیاه شبرق خشک . || شهد که در طول خانه ٔ مگس است . طرف راه . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
سلق
لغتنامه دهخدا
سلق . [ س ُ ل ُ ] (اِ) کیسه ٔ بزرگ چرمینی را گویند که اصناف و اجلاف برمیان بندند. (برهان ). خریطه ٔ بزرگ چرمین . (ناظم الاطباء) : خلیلدان چو درآید بنطق با چمته سلق ز تسمه زند بند بر زبان نصیح . نظام قاری (دیوان ص 54).خانه های سلق خراب مبادکانچه دارم ...
-
واژههای مشابه
-
سلق بری
لغتنامه دهخدا
سلق بری . [ س َ ل َ ق ِ ب َرْ ری ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی از حماض است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (اختیارات بدیعی ) (فهرست مخزن الادویه ).
-
سلق جبلی
لغتنامه دهخدا
سلق جبلی . [س َ ل َ ق ِ ج َ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سلق بری است و به شیرازی حلیمو خوانند. (فهرست مخزن الادویه ). حلیمو. (الفاظ الادویه ). آزاددارو. (یادداشت مؤلف ).
-
واژههای همآوا
-
سلغ
لغتنامه دهخدا
سلغ. [ س َ ] (ع مص ) شکستن سر را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). لغتی است در ثلغ. رجوع به ثلغ شود.
-
سلغ
لغتنامه دهخدا
سلغ. [ س َ ل َ ] (ع اِمص ) ناپختگی گوشت . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
صلغ
لغتنامه دهخدا
صلغ. [ ص َ ] (ع مص ) دندان افکندن گوسپند در شش سالگی یا در پنجم درآمدن یا در ششم . (منتهی الارب ).
-
صلغ
لغتنامه دهخدا
صلغ. [ ص ُل ْ ل َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ صالغ، گاو و گوسفند که دندان شش سالگی افکنده باشد. (منتهی الارب ). رجوع به صالغ شود. || پشه ٔ سرخ . (منتهی الارب ).
-
صلق
لغتنامه دهخدا
صلق . [ ص َ ] (ع اِ) بانگ و فریاد سخت . || (مص ) سخت بانگ کردن . (منتهی الارب ). آواز برداشتن . (تاج المصادر بیهقی ). || آمد و شد کردن در آب . || بانگ کردن . || کارزار کردن . || زدن کسی را به عصا.(منتهی الارب ). به عصا زدن . (تاج المصادر بیهقی ). || ...
-
صلق
لغتنامه دهخدا
صلق . [ ص َ ل َ ] (ع اِ) دشت گرد هموار. (منتهی الارب ).
-
ثلغ
لغتنامه دهخدا
ثلغ. [ ث َ ] (ع مص ) ثلغ رأس ؛ شکستن و شکافتن سر.