کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سلسله جنبانیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سلسله جنبانیدن
لغتنامه دهخدا
سلسله جنبانیدن . [ س ِ س ِ ل َ / ل ِ جُم ْ دَ ] (مص مرکب ) متوسل شدن . خود را بصورت خاصی نمایاندن ، چنانکه از در مستی و یا دشمنی درآمدن : دشمن چو از همه حیلتی فروماند سلسله ٔ دوستی بجنباند. (گلستان ). چون بحجت از خصم فرومانند سلسله ٔ خصومت بجنبانند. ...
-
واژههای مشابه
-
سلسلة
لغتنامه دهخدا
سلسلة. [ س َ س َ ل َ ] (ع مص ) پیوستگی چیزی بچیزی . (آنندراج ) (منتهی الارب ). پیوسته کردن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). || روان کردن آب را. (آنندراج ). || (اِ) پاره ٔ دراز از کوهان . (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
کهن سلسله
لغتنامه دهخدا
کهن سلسله . [ ک ُ هََ /هَُ س ِ س ِ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ) زندانی کهنه . (آنندراج ). آنکه مدتی دراز به زنجیر بسته باشد : بهر ضبط من مجنون که کهن سلسله ام فتنه از گیسوی او سلسله خواه است امشب .محتشم کاشانی (از آنندراج ).
-
سلسله پیوند
لغتنامه دهخدا
سلسله پیوند. [س ِ س ِ ل َ / ل ِ پ َی ْ / پ ِی ْ وَ ] (نف مرکب ) کسی که پیوند دهد قرابتها و نژادها را بهم . (ناظم الاطباء).
-
سلسله جنبان
لغتنامه دهخدا
سلسله جنبان . [ س ِ س ِ ل َ / ل ِ جُم ْ ](نف مرکب ) آنکه زنجیر را جنباند. (فرهنگ فارسی معین ). سبب و وسیله و باعث و موجب . (ناظم الاطباء). محرک .باعث . سبب . وسیله . (فرهنگ فارسی معین ) : دولت اگر سلسله جنبان شودمور تواند که سلیمان شود. وحشی .باد بها...
-
سلسله جنبانی
لغتنامه دهخدا
سلسله جنبانی . [ س ِ س ِ ل َ / ل ِ جُم ](حامص مرکب ) عمل سلسله جنبان . (فرهنگ فارسی معین ).
-
سلسله وار
لغتنامه دهخدا
سلسله وار. [ س ِ س ِ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ) پی درپی . متوالی .مردف . بهم پیوسته . مرتب و بترتیب . (ناظم الاطباء).
-
سلسله ور
لغتنامه دهخدا
سلسله ور. [ س ِ س ِ ل َ / ل ِ وَ ] (ص مرکب ) متوالی وپی درپی . در سلسله . در زنجیر. سلسله دار : بی چلیپای خم مویت و زنار خطت راهب آسا همه تن سلسله ور باد پدر.خاقانی .
-
جستوجو در متن
-
درجنبانیدن
لغتنامه دهخدا
درجنبانیدن . [ دَ جُم ْ دَ ] (مص مرکب ) جنبانیدن : این انجیر تو سلسله ٔ شهوت معده ٔ مرا درجنبانید. (سندبادنامه ص 168).اگر بادم تو نیز ای سرو آزادسری چون بید درجنبان به این باد. نظامی .رجوع به جنبانیدن شود.
-
پنبه
لغتنامه دهخدا
پنبه . [ پَم ْ ب َ / ب ِ ] (ا) گیاهی که از الیاف غوزه ٔ آن ریسمان و پارچه کنند. کرشَف . کُرسُف . کرفُس . کرسوف . قضم . قطب . بِرَس ْ. قُطْن . قُطُن ّ. طُوط. قور. شحم الارض . رازقی . خرنف . ندف . دِعس . عَطب . عُطب . عُطُب . عطوب . (منتهی الارب ) : می...
-
حلقة
لغتنامه دهخدا
حلقة. [ ح َ ق َ ] (ع اِ) حلقه . هر چیز مدور بشکل دایره . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). هر چیز گرد چون حلقه ٔ آهن و حلقه ٔ نقره و حلقه ٔ طلا. || مردمی که گرد هم دائره وار اجتماع کنند. (از اقرب الموارد) : در حلقه ٔ ما ز راه افسوس گه رقص کند گهی زمی...