کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سلامت مثبت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
سلامت جو
لغتنامه دهخدا
سلامت جو. [ س َ م َ ] (نف مرکب ) آنکه براه سلامت رود. (فرهنگ فارسی معین ). || صلح جوی و آرامش طلب . (فرهنگ فارسی معین ).
-
سلامت جویی
لغتنامه دهخدا
سلامت جویی . [ س َ م َ ] (حامص مرکب ) صلح جویی و آرامش طلبی . (فرهنگ فارسی معین ).
-
سلامت رو
لغتنامه دهخدا
سلامت رو. [ س َ م َ رَ / رُو ] (نف مرکب ) آنکه در نظام امور خانه راه اعتدال رود و اسراف نورزد. (فرهنگ فارسی معین ). آنکه در نظام امور خانه اعتدال نماید و اسراف نورزد و کفایت شعار باشد. (آنندراج ). با اعتدال و صرفه جو و با عقل معاش . (ناظم الاطباء). |...
-
سلامت روی
لغتنامه دهخدا
سلامت روی . [ س َ م َ رَ ] (حامص مرکب ) صرفه جویی واعتدال و کم خرجی . (ناظم الاطباء). || نظم و انتظام در معیشت و امور زندگانی . (ناظم الاطباء).
-
سلامت طلبی
لغتنامه دهخدا
سلامت طلبی . [ س َ م َ طَ ل َ ] (حامص مرکب ) طلب کردن سلامتی : صبح خیزی و سلامت طلبی چون حافظهرچه کردم همه از دولت قرآن کردم .حافظ.
-
سلامت کوچه
لغتنامه دهخدا
سلامت کوچه . [ س َ م َ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) استحکامات لشکری و جنگی . (ناظم الاطباء). مورچال . (آنندراج ).
-
دار سلامت
لغتنامه دهخدا
دار سلامت . [ رِ س َ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) بهشت . (انجمن آرا). رجوع به دارالسلامة شود.
-
ساق و سلامت
لغتنامه دهخدا
ساق و سلامت . [ ق ُ س َ م َ ] (ص مرکب ) از ترکی ساق بمعنی سالم ، و سلامت عربی بجای سالم . صحیح و سالم . تندرست .
-
خیر و سلامت
لغتنامه دهخدا
خیر و سلامت . [ خ َ / خ ِ رُ س َ م َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) نیکویی و تندرستی . || این تعبیر در مقام خداحافظی بکار رود : ای آنکه بتقریر و بیان دم زنی از عشق ما با تو نداریم سخن خیر و سلامت .حافظ.
-
جستوجو در متن
-
ذر
لغتنامه دهخدا
ذر. [ ذَرر ] (ع اِ) ج ِ ذرّة. موران خرد. مورچه و صدمورچه را گویند به وزن یک دانه جو است . و قیل لیس لها وزن ٌ و یحکی ان ّ رجلاً وضع خبزاً حتی علاه الذرّ و ستره ثم وزنه فلم یجد شیئاً. اجزاء غبار : خفیف را سپه و پیل و مال چندان بودکه بیش از آن نبود در ...
-
ابوالعباس
لغتنامه دهخدا
ابوالعباس . [ اَ بُل ْ ع َب ْ با ] (اِخ ) مأمون بن مأمون خوارزمشاه . بازپسین امیر این خاندان . معاصر سلطان محمود غزنوی . و محمود حره ٔ کالجی دختر سبکتکین را بزنی بوی داد. ودولت مأمونیان پس از درگذشتن او برافتاد. ابوریحان بیرونی هفت سال در خدمت وی ...
-
سازمان ملل متحد
لغتنامه دهخدا
سازمان ملل متحد. [ ن ِ م ِ ل َ ل ِ م ُت ْ ت َ ح ِ ] (اِخ ) مؤسسه ای است بین المللی که از نمایندگان 83 کشور تشکیل میگردد. افزایش روز افزون ارتباطات بین المللی وجود مؤسساتی را برای تنظیم این ارتباطات ایجاب میکند. ازین روی بعد از پایان جنگ اول بین الم...