کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سقیم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سقیم
لغتنامه دهخدا
سقیم . [ س َ ] (ع ص ) بیمار. (غیاث )(مهذب الاسماء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) : زین نکته های بکرند آبستنان حسرت مشتی سقیم خاطر جوقی سقیم ابتر. خاقانی .در ره عمر شتابان روز و شب ای برادر گر درستی یا سقیم . مولوی .چون مزاج آدمی گلخوار شدزرد و بدرنگ و سق...
-
واژههای مشابه
-
سقیم کردن
لغتنامه دهخدا
سقیم کردن . [ س َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ناقص کردن . معیوب نمودن : شیر دندان نمود و پنجه گشادخویشتن گاو فتنه کرد سقیم .ابوحنیفه ٔ اسکافی (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 388).
-
سقیم گشتن
لغتنامه دهخدا
سقیم گشتن . [ س َ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) بیمار شدن : دشمنت خسته و بشکسته و پا بسته به بندگشته دل خسته وز آن خسته دلی گشته سقیم .؟ (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 295).
-
حدیث سقیم
لغتنامه دهخدا
حدیث سقیم . [ ح َ ث ِ س َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مقابل حدیث صحیح . رجوع به حدیث صحیح شود.
-
جستوجو در متن
-
سقام
لغتنامه دهخدا
سقام . [ س ِ ] (ع ص ، اِ) بیماران . در این صورت جمع سقیم است . (غیاث ) (آنندراج ).
-
آزارمند
لغتنامه دهخدا
آزارمند. [ م َ ] (ص مرکب ) صاحب آزار. علیل . بیمار. سقیم .
-
مسقم
لغتنامه دهخدا
مسقم . [ م ُ ق ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از اسقام . سقیم و بیمارگرداننده . (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به اسقام شود.
-
اسقم
لغتنامه دهخدا
اسقم . [ اَ ق َ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از سقم . سقیم تر. بیمارتر.
-
گاو فتنه
لغتنامه دهخدا
گاو فتنه . [ وِ ف ِ ن َ / ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حوادث روزگار : شیر دندان نمود و پنجه گشادخویشتن گاو فتنه کرد سقیم .(تاریخ بیهقی چ فیاض ص 381).
-
عقیم خاطر
لغتنامه دهخدا
عقیم خاطر. [ ع َ طِ ] (ص مرکب ) دارای خاطری عقیم . که خاطری جامد دارد. که خاطرش را جولانی نباشد : زین نکته های بکرند آبستنان حسرت مشتی عقیم خاطر جوقی سقیم ابتر.خاقانی .
-
نامستقیم
لغتنامه دهخدا
نامستقیم . [ م ُ ت َ ] (ص مرکب ) غیرمستقیم . ناراست . کج و معوج . || نابسامان . نااستوار. که براه و بسامان نیست . پریشان : دل چو کانون و دیده چون آتش کار نامستقیم و حال سقیم .ابوالعلاء.
-
پنجه گشادن
لغتنامه دهخدا
پنجه گشادن . [ پ َ ج َ / ج ِ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) باز کردن چنگال : شیر دندان نمود و پنجه گشادخویشتن گاو فتنه کرد سقیم .ابوحنیفه ٔ اسکافی .
-
تسقیم
لغتنامه دهخدا
تسقیم . [ ت َ ] (ع مص )بیمار کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). سقیم و مریض کردن کسی را. (از اقرب الموارد) (از متن اللغة) (از المنجد).