کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سقوطر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سقوطر
لغتنامه دهخدا
سقوطر. [ س َ طَ ] (اِ) گیاهی است که صبر از آن حاصل میشود . (برهان ) (آنندراج ).
-
سقوطر
لغتنامه دهخدا
سقوطر. [ س َ طَ ] (اِخ ) نام جزیره ای است نزدیک به سواحل چهل فرسنگ در چهل فرسنگ که صبر خوب از آنجا آورند و صبر سقوطری منسوب بدانجااست و اهل آن جزیره ساحر و بی دین اند و اصل ایشان ازیونان بوده و سکندر ایشان را بجهت ساختن صبر بدین جزیره آورده و سحر ایش...
-
جستوجو در متن
-
سقوطری
لغتنامه دهخدا
سقوطری . [ س َ طَ ] (ص نسبی ) اسقوطری . اصقوطری . منسوب به سقوطر. و از آنجا صبر معروف سقوطری خیزد : روی بهی کجا بود مرد زحیر را که خودوقت سقوط قوتش صبر خورد سقوطری . خاقانی .رجوع به سقوطر شود.
-
اسقطری
لغتنامه دهخدا
اسقطری . [ اُ ق ُ طَ ] (ص نسبی )سَقوطَری . منسوب به اسقطره . و رجوع به سقوطر شود.
-
چدروا
لغتنامه دهخدا
چدروا. [ چ ُ دُرْ ] (اِ) نام رستنیی باشد تلخ و آنچه در «سقوطر» شود، بهترین جاهای دیگر است . (برهان ) (آنندراج ). بعربی ، صبر خوانند. (برهان ) (آنندراج ). رستنیی بسیار تلخ که صبر عصاره ٔ اوست . (ناظم الاطباء). دوائی است بسیار تلخ که نام عربیش صبر است ...
-
اسقطرة
لغتنامه دهخدا
اسقطرة. [ اُ ق ُ طُ رَ ] (اِخ ) سقوطر. نام جزیره ای است به اوقیانوس هند، دارای 12000 تن سکنه از مستعمرات انگلیس و نام قدیم آن دیسقوریدس است .
-
دم الاخوین
لغتنامه دهخدا
دم الاخوین . [ دَ مُل ْ اَ خ َ وَ ] (ع اِ مرکب ) دم الثعبان . (ناظم الاطباء). خون سیاوشان . (دهار)(مهذب الاسماء). خون سیاوشان ، و آن صمغ درختی است سرخ خالص مایل به بنفش و قوتش مدتها باقی ماند و گویندعصاره ٔ گیاهی سرخ است و از سقوطر و نواحی هند خیزد.(...
-
شبیار
لغتنامه دهخدا
شبیار. [ ش َ ] (اِ مرکب ) یار و مونس شب . رفیق و مصاحب در شب . || شربت قند. شیره . (فرهنگ فارسی معین ). || نام معجونی است که آن را در شب خورند و خوابند. (برهان ). مسهل یا ملینی که هنگام خفتن خورند. (یادداشت مؤلف ) : چون چهار روز بگذرد (از بیماری لقو...
-
شهی
لغتنامه دهخدا
شهی . [ ش َ هی ی / هی ] (از ع ، ص ) خوش مزه . خواهش زای . خواهش انگیز. مشهی . مرغوب . آرزوانگیز. (یادداشت مؤلف ) (ناظم الاطباء). مطبوع و دل انگیز و شیرین : هزار بار ز عنبر شهی تر است به خُلق هزار بار ز آهن قویتر است به باس . منوچهری .وگر جودش گذر گی...
-
صبر
لغتنامه دهخدا
صبر. [ ص َ ب ِ / ص َ ] (ع اِ) سولع. مقر. ایلوا. بفتح اول و کسر ثانی است . و سکون ثانی جائز نیست مگر بضرورت شعری .و آن عصاره ٔ تلخ است از درختی که به هندی ایلوا گویند. اما از قاموس معلوم می شود که شعرای عرب بسکون دوم جایز داشته اند بنابر ضرورت در این ...
-
خوشی
لغتنامه دهخدا
خوشی . [خوَ / خ ُ ] (حامص ) شادی . فرح . سرور. شعف . نشاط. خوشحالی . خرسندی . آسایش . راحت . عشرت . عیش . خرمی . (ناظم الاطباء). خوشدلی . طرب . (یادداشت مؤلف ) : چنین گفت خرم دلی رهنمای که خوشی گزین زین سپنجی سرای . فردوسی .گرازیدن گورو آهو بدشت بری...