کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سقلاب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سقلاب
لغتنامه دهخدا
سقلاب . [ س َ ] (اِخ ) نام پسر دوم یافث بن نوح (ع ) بوده که بعد از چین متولد شده ، پس از او کماری که پسر سوم بود، پس از او روس پسر چهارم ، پس از او غز که پسر پنجم بود و خزر پسر ششم خلخ پسر هفتم و ترک پسر هشتم وبارج و سنج گفته اند دوازده پسر داشته و ه...
-
سقلاب
لغتنامه دهخدا
سقلاب . [ س َ ] (اِخ ) ولایتی است از ترکستان به منتهای بلاد شمالی قریب روم مردم آنجا سرخ رنگ باشند و با ضم خطاست . (آنندراج ) (غیاث ). ولایتی است از روم و به این معنی بجای حرف اول صاد بی نقطه هم بنظر آمده است . (برهان ) : ز توران زمین تا بسقلاب و روم...
-
سقلاب
لغتنامه دهخدا
سقلاب . [ س َ ] (معرب ، اِ) سگ آبی که سیاه رنگ باشد. (برهان ).
-
واژههای همآوا
-
صقلاب
لغتنامه دهخدا
صقلاب . [ ص َ / ص ِ ] (اِخ ) کلمه ٔ معرب است و صَقلَب و بندرت صَقلاب و نیز سَقلاب یا صِقلاب آمده است . جمع آن صَقالِبَه . این کلمه بدون شک مأخوذ از کلمه ٔ یونانی اسکلابنوی ، اسکلابوی میباشد. (دائرة المعارف اسلامی فرانسه ). مؤلف قاموس الاعلام آرد: ا...
-
صقلاب
لغتنامه دهخدا
صقلاب . [ ص ِ ] (اِخ ) نام سردار بختنصر. (تاج العروس ).
-
صقلاب
لغتنامه دهخدا
صقلاب . [ ص ِ ] (ع ص ) بسیارخوار. || سپید. || سرخ . || سرسخت . || شتر سخت خوار. (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
شهلاب
لغتنامه دهخدا
شهلاب . [ ش َ ] (اِخ ) نام ملکی است که روباه ِ آنجا درازمو باشد.(غیاث ) (از آنندراج ). شاید دگرگون شده ٔ سقلاب باشد.
-
کندر
لغتنامه دهخدا
کندر. [ ک ُ دَ ] (اِخ ) نام پادشاه سقلاب که به یاری افراسیاب آمد. (ناظم الاطباء) : ز سقلاب چون کندر شیرمردچو بیورد کاتی سپهر نبرد.فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 4 ص 919).
-
سبخت
لغتنامه دهخدا
سبخت . [ س ِ ب ُ ] (اِخ ) نام پدر ابی بکر یوسف بن دیزویه ٔ دینوری ملقب به سقلاب .
-
شنینة
لغتنامه دهخدا
شنینة. [ ش ُ ن َ ن َ ] (اِخ ) بطنی است از عقیل . || نام پدر سقلاب قاری مصری . (منتهی الارب ).
-
نسرین نوش
لغتنامه دهخدا
نسرین نوش .[ ن َ ] (اِخ ) نام دختر پادشاه سقلاب بوده که بهرام گور او را به نکاح آورده است . (آنندراج ) : دخت سقلاب شاه نسرین نوش ترک چینی طرازرومی پوش . نظامی .|| نام پادشاه اسکلاونیا که به بهرام گورزن داد و اسکلاونیا نام ایالتی از ایالات اتریش و کرو...
-
خشک مغزی
لغتنامه دهخدا
خشک مغزی . [ خ ُ م َ ] (حامص مرکب ) تندخویی . دیوانه وشی . کله خشکی : ترمزاجی مگرد در سقلاب خشک مغزی مپوی در تاتار. سنائی .
-
دژبانو
لغتنامه دهخدا
دژبانو. [ دِ ] (اِ مرکب ) بانوی دژ. خاتون دژ : چو گل بودم ملک بانوی سقلاب کنون دژبانوی شیشه م چو گلاب . نظامی .دژبانوی من بدین سبیل است دژبانی من بدین دلیل است .نظامی .