کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سقرلاط پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سقرلاط
لغتنامه دهخدا
سقرلاط. [ س ِ ق ِ ] (معرب ، اِ) همان سقرلات است : بنگر بچکمه های سقرلاط سرخ و زردهمچون گل دوروی و درون پر ز ژاله ها. نظام قاری .چکمه ٔ صوف سقرلاط است شاه ملک تن ای که میدانی چنین داری برو گویی مزن . نظام قاری .کسی که عجب سقرلاط سبز و سنجابش بود به آب...
-
واژههای همآوا
-
سقرلات
لغتنامه دهخدا
سقرلات . [ س َ ق ِ ] (معرب ، اِ) جامه ای باشد پشمین که در ملک فرهنگ میبافند و در ملک روم هم بافته میشود و با طای حطی هم آمده است . (برهان ). پشمینه معروف است . سِقِلات جامه ٔ صوف اغلب این لفظ ترکی باشد. (غیاث ). سقلاطون . (فرهنگ فارسی معین ) : و گوین...
-
جستوجو در متن
-
بزمات
لغتنامه دهخدا
بزمات . [ ] (اِ) ظاهراً نوعی پارچه و جامه بوده است : سقرلاط و بزمات و آن نبات چو شاماک و تفتیک و عین ثبات .نظام قاری .
-
ماشاک
لغتنامه دهخدا
ماشاک . (اِ) نوعی پارچه : سقرلاط و بزمات و آن بنات چو ماشاک و تفتیک و عین ثبات . نظام قاری (دیوان ص 186).و رجوع به ماشاد و ماشا شود.
-
ماشاه
لغتنامه دهخدا
ماشاه . (اِ) نوعی پارچه : گرچه ماشاه و سقرلاط بهم مشتبهندهریکی را به حد خویش شناسد ابصار. نظام قاری (دیوان ص 13).و رجوع به ماشاد و ماشا شود.
-
سقلات
لغتنامه دهخدا
سقلات . [ س ِ ق ِل ْلا ] (معرب ، اِ) سقرلات و آن پارچه ای باشد معروف که از پشم بافند. (برهان ). جامه ٔ صوف معروف که در فرنگ بافند. (رشیدی ). رجوع به سقرلات و سقرلاط و سقلاط شود.
-
ابریسک
لغتنامه دهخدا
ابریسک . [ اَ س َ ] (اِ) نوعی جامه است : و ارمک سزای حقی و سقرلاطاز ابریسک و کمخای خطائی . نظام قاری .دامن ابریسکی ّ شیرکی هست چون این لاجوردی دایره .نظام قاری .
-
لکین
لغتنامه دهخدا
لکین . [ ل ُ ] (اِ) نمد باشدو آن را از پشم گوسفند مالند. (برهان ) : همی تا بود نزد اهل خردسقرلاط افزون بها از لکین بمان جاودان شادمان دوست کام خدایت حفیظ و نصیر و معین .پوربهای جامی (از جهانگیری ).
-
ماشا
لغتنامه دهخدا
ماشا. (اِ) ماشو. پشمینه و شالکی درویشان . (فرهنگ لغات دیوان البسه ٔ نظام قاری ص 204) : طرفه بازار قماشی است که ماشأاﷲقدر ماشا و سقرلاطبهم یکسانند. نظام قاری (دیوان ص 68).قاری به خواب دید سقرلاط یک شبی تعبیر رفت چکمه و ماشا حواله بود. نظام قاری (دیوا...
-
دربندی
لغتنامه دهخدا
دربندی . [ دَ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب به دربند. رجوع به دربند شود. || (اِ) ظاهراً پارچه ای منسوب به دربند : از جقه و دربندی و تشریف سقرلاطخاصی به جهان فرق توان کرد ز عامی .نظام قاری (دیوان البسه ص 112).
-
نمدمال
لغتنامه دهخدا
نمدمال . [ ن َ م َ ] (نف مرکب ) آنکه به مالیدن نمد مباشرت کند. (آنندراج ). آنکه نمد می مالد. (ناظم الاطباء). آنکه از پشم آمیخته با آشی نمد مالد. لَبّاد. نمدگر. نمدساز. (یادداشت مؤلف ) : گر سقرلاط تو را هست و نمد می پوشی سردی است این به نمدمال چه عیب...
-
سقراق
لغتنامه دهخدا
سقراق . [س َ ] (ترکی ، اِ) سَغْراق . کاسه و کوزه ٔ لوله دار باشد که در آن آب و شراب خورند و آن ترکی است همچنین سقرلاط و سقلاطون و سقسین پارسی نیستند. (آنندراج ). کاسه و کوزه ٔ لوله دار باشد. گویند ترکی است . (برهان ) : و مفسران در او خلاف کردند بعضی ...
-
جقه
لغتنامه دهخدا
جقه . [ ج ِق ْ ق َ / ق ِ ] (اِ) جغه . پَرَک . تِل . بته ای ساخته از پر پرندگان که بر بالای پیش کلاه پادشاهان ایران است و آن کوچک کرده ٔ سرو سرافکنده ، نشان ایران و ایرانیان و حکایت کننده از راستی و تواضع ایشان است . (یادداشت مؤلف ) : از جقه و دربندی...