کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سقرلات پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سقرلات
لغتنامه دهخدا
سقرلات . [ س َ ق ِ ] (معرب ، اِ) جامه ای باشد پشمین که در ملک فرهنگ میبافند و در ملک روم هم بافته میشود و با طای حطی هم آمده است . (برهان ). پشمینه معروف است . سِقِلات جامه ٔ صوف اغلب این لفظ ترکی باشد. (غیاث ). سقلاطون . (فرهنگ فارسی معین ) : و گوین...
-
واژههای همآوا
-
سقرلاط
لغتنامه دهخدا
سقرلاط. [ س ِ ق ِ ] (معرب ، اِ) همان سقرلات است : بنگر بچکمه های سقرلاط سرخ و زردهمچون گل دوروی و درون پر ز ژاله ها. نظام قاری .چکمه ٔ صوف سقرلاط است شاه ملک تن ای که میدانی چنین داری برو گویی مزن . نظام قاری .کسی که عجب سقرلاط سبز و سنجابش بود به آب...
-
جستوجو در متن
-
سقلاطین
لغتنامه دهخدا
سقلاطین . [ س َ ] (معرب ، اِ) سقرلات است و جامه ٔ نخجوانی را نیز گویند. (برهان قاطع).
-
سقلات
لغتنامه دهخدا
سقلات . [ س ِ ق ِل ْلا ] (معرب ، اِ) سقرلات و آن پارچه ای باشد معروف که از پشم بافند. (برهان ). جامه ٔ صوف معروف که در فرنگ بافند. (رشیدی ). رجوع به سقرلات و سقرلاط و سقلاط شود.
-
برزج
لغتنامه دهخدا
برزج . [ ب ُ زَ ] (معرب ، اِ) معرب پرزه .آنچه بر روی سقرلات و مانند آن بعد از پوشیدن به هم رسد. (آنندراج ) (منتهی الارب ). و رجوع به پرزه شود.
-
جامه ٔ نخجوانی
لغتنامه دهخدا
جامه ٔ نخجوانی . [ م َ / م ِ ی ِ ن َ ج َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سقرلات و لندره ومانند آنرا گویند. (برهان ) (بهار عجم ) (آنندراج ).
-
قنتوره
لغتنامه دهخدا
قنتوره . [ ق َ رَ / رِ ] (اِ) نوعی از جامه ٔ رنگین است که دامنش کوتاه باشد و بند بسیار دارد. (آنندراج از غیاث ). || چیزی است از سقرلات که بر جراب بندند تا گرد در جراب نرود. (آنندراج از غیاث ) (مصطلحات ).
-
لندره
لغتنامه دهخدا
لندره . [ ل َ دَ رَ / رِ ] (اِ) نوعی از سقرلات کم بها. (آنندراج ) : و سمور و لندره نیز به تحویل صاحب جمع خزانه ٔعامره مقرر است . (تذکره ءالملوک چ تهران صص 30-31).
-
بگرس
لغتنامه دهخدا
بگرس . [ ب َ رَ ] (اِ)نوعی از سقرلات خوب که کلاه بارانی از آن سازند و آب در آن کم سرایت کند و به روغن چرب نشود : بارگاه طرب باده پرستان ابر است شفق بگرس بارانی مستان ابر است .زکی ندیم (از آنندراج ).
-
آشدار
لغتنامه دهخدا
آشدار. (نف مرکب ) (از: آش ، لعابی که بر روی ظروف سفالین و فلزین دهند + دار، مخفف دارنده ) لعابدار : صحن کاشی کاریش را گاه لنگر فوته بین هرکه را باشد تمنا سیر صحن آشدار. اشرف .ز کاشی پرده و چینی سقرلات ز صحن آشدار و طاس گجرات . اشرف .|| آهاردار.
-
سقرلاط
لغتنامه دهخدا
سقرلاط. [ س ِ ق ِ ] (معرب ، اِ) همان سقرلات است : بنگر بچکمه های سقرلاط سرخ و زردهمچون گل دوروی و درون پر ز ژاله ها. نظام قاری .چکمه ٔ صوف سقرلاط است شاه ملک تن ای که میدانی چنین داری برو گویی مزن . نظام قاری .کسی که عجب سقرلاط سبز و سنجابش بود به آب...
-
سقلاطون
لغتنامه دهخدا
سقلاطون . [ س َ ] (اِخ ) نام شهری است که سقرلات منسوب به آن شهر است . (برهان ). نام شهری است در روم که سقلات و جامه ها در آن می بافند شعرا هرچه سیاه و کبود باشد بدان شهر نسبت دهند. (رشیدی ) : هر فرش سقلاطون که مه صباغ او بوده سه مه از آتش گردون سیه چ...
-
روی گردان
لغتنامه دهخدا
روی گردان . [ گ َ ] (نف مرکب ) کسی که از کاری اعراض کند و از آن روی تابد. (ناظم الاطباء). مُعرِض . (یادداشت مؤلف ). متماری . (منتهی الارب ). اعراض کننده و بی دماغ . (آنندراج ).- روی گردان گشتن ؛ روگردان شدن : در دماغ عشق ار دل روی گردان گشته است این...