کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سقب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سقب
لغتنامه دهخدا
سقب . [ س َ ] (ع اِ) شترکره یا شترکره نوزاد هرچه باشد یا شترکره ٔ نر. (از منتهی الارب ) (آنندراج ).. بچه شتر نر. ج ، سقاب و سقبان . (از مهذب الاسماء) : بچه ناقه ای که در آن ساعت بر زمین آید پیش از آنکه بدانند که نر است یا ماده آن را سلیل و خوار گویند...
-
سقب
لغتنامه دهخدا
سقب . [ س َ ق َ ] (ع مص ) نزدیکی . نزدیک شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (المصادر زوزنی ).
-
واژههای همآوا
-
سغب
لغتنامه دهخدا
سغب . [ س َ / س َ غ َ ] (ع اِمص ) گرسنگی . (بحر الجواهر) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (مهذب الاسماء). گرسنه شدن .
-
سغب
لغتنامه دهخدا
سغب . [ س َ غ َ ] (ع اِمص ) تشنگی و این کلمه مستعمل نیست . (منتهی الارب ).
-
صقب
لغتنامه دهخدا
صقب . [ ص َ ق َ ] (ع مص ) نزدیک گردیدن . (منتهی الارب ). نزدیک شدن . (تاج المصادر بیهقی ). || (اِمص ) نزدیکی . || دوری . از لغات اضداد است . || (ص ) نزدیک . (منتهی الارب ). نزدیک کما قال النبی (ص ): الجار احق بصقبه ؛ ای بقربه .
-
صقب
لغتنامه دهخدا
صقب . [ ص َ] (ع مص ) بمشت زدن کسی را. || بلند کردن کسی را. || فراهم آوردن چیزی را. || (مص ) بانگ کردن مرغ . || زدن بر چیز رست خشک . (منتهی الارب ). الضرب علی کل شی ٔ مصمت . (اقرب الموارد). زدن بر روی چیز ساکن خشک . (تاج المصادر بیهقی ). زدن بر چیزی خ...
-
ثغب
لغتنامه دهخدا
ثغب . [ ث َ ] (ع اِ) آب خوش که در کوهها در آبگیرها مانده باشد. ج ، ثِغاب ، اثغاب ، ثُغبان ، ثِغبان .
-
ثغب
لغتنامه دهخدا
ثغب . [ ث َ ] (ع مص ) نیزه زدن . || ذبح کردن .
-
ثغب
لغتنامه دهخدا
ثغب . [ ث َ غ َ ] (ع اِ)آبگیر در سایه ٔ کوه که آب خنک و خوش دارد و آنرا سردابه گویند. بقیه ٔ آبی که در وادی بماند. ج ، ثغاب .
-
ثغب
لغتنامه دهخدا
ثغب . [ ث َ غ َ ] (ع مص ) گداختن یخ . || هلاک شدن و یا به این معنی تَغَب به تاء دو نقطه است .
-
ثقب
لغتنامه دهخدا
ثقب . [ ث َ ] (اِخ ) ابن فروه ٔ ساعدی . صحابی انصاری است . بعضی نام او را ثقیب گفته اند بر وزن زُبیر. وی در غزوه ٔ احد شهادت یافت واو واقف به انساب انصار بود. رجوع به ثقف ... شود.
-
ثقب
لغتنامه دهخدا
ثقب . [ ث َ ] (اِخ ) دهی است به یمامه .
-
ثقب
لغتنامه دهخدا
ثقب . [ ث َ ] (ع مص ) سوراخ کردن . || بلند پریدن . || ثقب کوکب ؛ روشن شدن ستاره . || ثقب رائحه ؛ دمیدن بوی . || ثقب ناقه ؛ بسیار شیر شدن ناقة. || ثقب رأی ؛ نافذ گردیدن رأی .
-
ثقب
لغتنامه دهخدا
ثقب . [ ث ُ ق َ / ث ُ ] (ع اِ) ج ِ ثُقبة. || روزن خانه . سوراخ . ج ، ثقوب و اَثقب : چرخ چون گوز شکسته است از آن روز که ماه چهره چون چهره ٔ بادام جبین پر ثقب است .انوری .