کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سقا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
علی
لغتنامه دهخدا
علی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن شعیب سقا. از مشایخ تصوف . رجوع به علی سقا شود.
-
سرغچ
لغتنامه دهخدا
سرغچ . [ س َ غ ِ ] (اِ) کاسه ٔ چوبین . (برهان ) (جهانگیری ) (آنندراج ) : بگیر جام می از دست ساقی ای سقامخور بسان عرب دوغ اشتر از سرغچ .درویش سقا (از آنندراج ).
-
سقای مرغان
لغتنامه دهخدا
سقای مرغان . [ س َق ْ قا ی ِم ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حواصل بلحاظ کلانی حوصله ٔ او گویا که حوصله ٔ او بمنزله مشک اوست . و در منتخب نوشته مرغی است که در زیر گلو آب نگاه میدارد. (غیاث ) (از آنندراج ). و رجوع به مرغ سقا ذیل سقا شود.
-
سریخه
لغتنامه دهخدا
سریخه . [ س َ خ َ / خ ِ ] (اِ) مرغ سقا را گویند و آن پرنده ای است که در فک اسفل او یعنی در زیر منقار زیرین او پوستی بمانند مشگیجه آویخته است . (برهان ) (آنندراج ). مرغ سقا. (اوبهی ). ظاهراً مصحف سریچه است . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). رجوع به سریجه...
-
طالوفس
لغتنامه دهخدا
طالوفس . [ ] (اِ) صفراغون است که آن را طیرالملوک نامند. و به فارسی مرغک سقا و دم جنبان و به هندی مموله گویند. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (فهرست مخزن الادویة).
-
شاربی
لغتنامه دهخدا
شاربی . [ رِ بی / بی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب است بشارب (نوشنده ) ودر بغداد سقا را شارب گویند و این غلط مصطلح است چه شارب نوشنده است نه نوشاننده . (از انساب سمعانی ).
-
کسبت
لغتنامه دهخدا
کسبت . [ ک ِ ب َ ] (اِ) تپنگو و یا غلافی که حجام و یا فصاد ابزارهای خود را در آن نگاه می دارد. (ناظم الاطباء). || قطعه ای از چرم که شخص سقا برکنار چپ خود آویزان کند و مشک آبرا به روی آن در دوش گیرد. (ناظم الاطباء).
-
سریجه
لغتنامه دهخدا
سریجه . [ س َ ج َ/ ج ِ ] (اِ) مرغ سقا بود. (انجمن آرا) : به موضعی که رسیده است ذکر انصافت سریجه باز شکار است و گور شیرافکن . (انجمن آرای ناصری ).رجوع به سریچه و سریخه شود.
-
ازغچ
لغتنامه دهخدا
ازغچ . [ اَ غ ِ ] (اِ) اَزْغِج . گیاهی است که بر درخت پیچد و آنرا بعربی عشقه خوانند.(برهان ). پیچک . ازغنج . (رشیدی ). فرغند : نهال قد من از عشق زرد شد آری درخت خشک شود چون بر او تند ازغچ .درویش سقا.
-
برخندیدن
لغتنامه دهخدا
برخندیدن . [ ب َ خ َ دی دَ ] (مص مرکب ) خندیدن : بدان سقا که خود خشکست کامش گهی بگری و گه بفسوس وبرخند. ناصرخسرو.از خنده ٔ یار خویش بندیش آنگاه به یار خویش برخند. ناصرخسرو.رجوع به خندیدن شود.
-
لنبک
لغتنامه دهخدا
لنبک . [ لُم ْ ب َ ] (اِخ ) نام سقا و آبکشی بسیار کریم به عهد بهرام گور پادشاه ساسانی . داستان لنبک و میهمان شدن بهرام بر خوان وی و بخشیدن مال براهام یهود به لنبک را فردوسی در شاهنامه به نظم آورده است . رجوع به لنبک آبکش شود. خاقانی در اشارت بدین داس...
-
براهام
لغتنامه دهخدا
براهام . [ ب َ ] (اِخ ) نام جهودی در کمال بخل و خست در زمانه ٔ بهرام گور. (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ). بهرام گور، مال او را گرفت و به لنبک سقا داد. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (شرفنامه ٔ منیری ) : پس از لشکر خویش بهرام تفت سبک سوی خان براهام ...
-
سریچه
لغتنامه دهخدا
سریچه . [ س َ چ َ / چ ِ ] (اِ) پرنده ای است سپیددم درازنوک و آن را ترنک و ترندک گویند. بتازیش صعوه و هند مموله نامند. (شرفنامه منیری ). نام جانوری است پرنده و کوچک جثه و درازدم که بیشتر بر کناره های آب باشند و دم جنباند و آن را مرغ فاطمه خوانند و به ...
-
گداطبع
لغتنامه دهخدا
گداطبع. [ گ َ / گ ِ طَ ] (ص مرکب ) خسیس . دنی . (آنندراج ). لئیم یا پست فطرت . کسی که طبعاً گدا و مایل به گدایی باشد : گداطبع اگر در تموز آب حیوان به دستت دهد جور سقا نیرزد. سعدی .خواجه می نازد به سیم و زر گداطبع [ و ] بلاست خواجه آن باشد که در مهر و...
-
سقاء
لغتنامه دهخدا
سقاء. [ س َق ْ قا ] (ع ص ) کسی که آب نوشاندن پیشه ٔ وی باشد و این صیغه ٔ نسبت است چنانکه حداد و طباخ و صباغ . (غیاث ) (آنندراج ). آب دهنده . (منتهی الارب ) (دهار). آب کش . (مهذب الاسماء) (دهار). رجوع به سقا شود.