کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سقایی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سقایی
لغتنامه دهخدا
سقایی . [ س َق ْ قا ] (حامص ) سقایت . آب دادن . (فرهنگ فارسی معین ). || فروش آب . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به سقائی و سقاء شود.
-
واژههای مشابه
-
سقایی کردن
لغتنامه دهخدا
سقایی کردن . [ س َق ْ قا ک َ دَ ] (مص مرکب ) سقایت کردن . آب دادن . || آب فروختن . (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به سقایت کردن شود.
-
جستوجو در متن
-
بیاب
لغتنامه دهخدا
بیاب . [ ب َی ْ یا ] (ع ص ) (از «ب ی ب ») سقایی که برای فروخت آب به کوچه ها بگردد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
-
تسنیم
لغتنامه دهخدا
تسنیم . [ ت َ ] (اِخ ) چشمه ای است در بهشت . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (از زمخشری ). آبی است در بهشت که بالای غرفه ها روان است ، یا چشمه ای است که بالای اهل جنت برآمده . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). چشمه ای است در بهشت که آب آن از بلندی...
-
ینگ
لغتنامه دهخدا
ینگ . [ ی َ ] (اِ) شکل و مانند و طرز و روش . (از ناظم الاطباء) (برهان ) (از آنندراج ). روش . (فرهنگ جهانگیری ). بیانکی می گوید: فارسی است به معنی عادت و طرز. (یادداشت مؤلف ) : سخن پناها گرچه سخنوران هستندشناسی آنکه سخن کس نپرورد زین ینگ . سیدذوالفقا...
-
لنبک آبکش
لغتنامه دهخدا
لنبک آبکش . [ لُم ْ ب َ ک ِ ک َ / ک ِ ] (اِخ ) نام سقائی جوانمرد و با خوان و گفتار خوش به روزگار بهرام گور پادشاه ساسانی و همان است که بهرام خواسته ٔ براهام جهود را به وی بخشید. فردوسی شرح داستان را چنین منظوم داشته است : چنان بد که روزی به نخجیر شیر...
-
کشیدن
لغتنامه دهخدا
کشیدن . [ ک َ / ک ِدَ ] (مص ) (از: کش + یدن ، پسوند مصدری ) بردن . گسیل داشتن . سوق دادن . از جای به جائی نقل مکان دادن . (یادداشت مؤلف ). بردن از جایی به جای دیگر. نقل کردن . منتقل ساختن : که گستهم و بندوی را کرده بندبزندان کشیدند ناسودمند. فردوسی ...