کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سقاط پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سقاط
لغتنامه دهخدا
سقاط. [ س َق ْ قا ] (ع ص ) بسیار سقوطکننده . || کسی که متاعهای افتاده را فروشد. (اقرب الموارد). نبهره فروش . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || شمشیری که در پس ضریبه افتد یعنی مقطوع را بریده یا پس مقطوع رسد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
سقاط
لغتنامه دهخدا
سقاط. [ س ِ ] (ع اِ) آنچه بردارند از خرما و جز آن و از جایی بجای دیگر برند. || غوره ٔ خرمای از درخت افتاده . || بال مرغ . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || خطا در نبشتن و در سخن و در حساب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || لغزش و خطا. (اقرب ا...
-
سقاط
لغتنامه دهخدا
سقاط. [ س ُ ] (ع اِ) آنچه برافتداز چیزی . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
واژههای مشابه
-
علی سقاط
لغتنامه دهخدا
علی سقاط. [ ع َ ی ِ س َق ْ قا ] (اِخ ) ابن محمدبن علی مغربی . مشهور به سقاط و مکنی به ابوالحسن . متکلم و شاعر بود. در فاس متولد شد و در سال 1183 هَ . ق . در مصر درگذشت . او را ارجوزه ای است در توحید. و نیز فهرستی دارد. (از معجم المؤلفین از دلیل مؤر...
-
واژههای همآوا
-
سقات
لغتنامه دهخدا
سقات . [ س ُ ] (ع اِ) سقاة. ج ِ ساقی . آب دهنده : تخت را بسه پایه یکی خاص و دیگری خاتون او سیم جهت سقات و خوان سالاران . (جهانگشای جوینی ).
-
سقاة
لغتنامه دهخدا
سقاة. [ س ُ ] (ع اِ) ج ِ ساقی . آب دهنده . (منتهی الارب )(آنندراج ) (دهار) : و خنیاگران و سقاة بترتیب ایستاده . (جهانگشای جوینی ). رجوع به سقات شود.
-
صقعة
لغتنامه دهخدا
صقعة. [ ص ُ ع َ ] (ع اِ) سپیدی میان سر از جانور. (منتهی الارب ).
-
ثقات
لغتنامه دهخدا
ثقات . [ ث ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ ثقة. بمعنی معتمد و شخص طرف اطمینان : و دارا را خود ثقات وی کشتند. (تاریخ بیهقی ص 90). ثقاة امیر رضی اﷲ عنه گفتند روی ندارد فرستادن . (تاریخ بیهقی ص 204). و پوشیده مثال داد تا حاجب نوبتی برنشست و بخانه ٔبوسهل رفت با مشرفا...
-
جستوجو در متن
-
علی
لغتنامه دهخدا
علی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی مغربی ، مشهور به سقاط و مکنّی به ابوالحسن . رجوع به علی سقاط شود.
-
علی مغربی
لغتنامه دهخدا
علی مغربی . [ع َ ی ِ م َ رِ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی مغربی . مشهور به سقاط و مکنی به ابوالحسن . رجوع به علی سقاط شود.
-
هبیر
لغتنامه دهخدا
هبیر. [ هََ ] (ع ص ) ضرب هبیر؛ ضربی که گوشت را قطع کند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغة) (اقرب الموارد). هبر. هابر: ضربة هبیر؛ قطعکننده گوشت . (لسان العرب ). متنخل گوید : کلون الملح ، ضربته هبیریتر العظم ، سقاط سراطی .(از لسان العرب ).
-
لغزش
لغتنامه دهخدا
لغزش . [ ل َ زِ ] (اِمص ) اسم مصدر از لغزیدن . عمل لغزیدن . تغییر محل جسمی بر روی جسم دیگر به نحوی که نغلطد و نچرخد. مزلت . زلل . زلت . عَثرت . هفوة. خطا. زلق . زلیلی . سقطة. توفه . شکوخه : زَلة و زُلة؛ لغزش پای در گل و لغزش درسخن . سِقاط؛ لغزش در قو...