کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سقاء پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سقاء
لغتنامه دهخدا
سقاء. [ س َق ْ قا ] (ع ص ) کسی که آب نوشاندن پیشه ٔ وی باشد و این صیغه ٔ نسبت است چنانکه حداد و طباخ و صباغ . (غیاث ) (آنندراج ). آب دهنده . (منتهی الارب ) (دهار). آب کش . (مهذب الاسماء) (دهار). رجوع به سقا شود.
-
سقاء
لغتنامه دهخدا
سقاء. [ س ِ ] (ع اِ) مَشک شیر و آب . ج ، اَسْقیة، اَسْقیات ، اَساقی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
-
واژههای همآوا
-
سقاع
لغتنامه دهخدا
سقاع . [ س ِ ] (ع اِ) خرقه که در زیر معجر افکنند تامعجر ریمناک نگردد. (منتهی الارب ). || چیزی که بینی ناقه را بدان استوار کنند. || روی بند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به صقاع شود.
-
صقاع
لغتنامه دهخدا
صقاع . [ ص ِ ] (ع اِ) برقع. (منتهی الارب ). روی پوش . (مهذب الاسماء). || خرقه که زیر معجر افکنند تا ریم نگیرد. (منتهی الارب ). || آهنی است بجای کام لگام . (منتهی الارب ). حدیدة فی موضع الحکمة من اللجام . (اقرب الموارد). || داغی است سپس سر شتر. (منتهی...
-
صقاع
لغتنامه دهخدا
صقاع . [ ص ُ ] (ع مص ) بانگ کردن خروس . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء).
-
ثغاء
لغتنامه دهخدا
ثغاء. [ ث ُ ] (ع اِ) ثاغیه . || بانگ گوسپند و گاو و بز و مانند آن وقت آبستنی . || (مص ) بع بع کردن : از صهیل خیول و رغاء جمال و شهیق و زئیر سباع وکلاب و خوار بقور و ثغاء اغنام و صفیر طیور. (جهانگشای جوینی ). || (اِ) کفتگی در لب گوسفند.
-
جستوجو در متن
-
سقاءة
لغتنامه دهخدا
سقاءة. [ س َق ْ قا ءَ ] (ع ص ) مؤنث سقّاء. رجوع به سقّاء شود.
-
اسقیات
لغتنامه دهخدا
اسقیات . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ سِقاء.
-
مجزم
لغتنامه دهخدا
مجزم . [ م ِ زَ ] (ع ص ) سقاء مجزم ؛ مشک پر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پر و گویند سقاء مجزم . (از اقرب الموارد).
-
حلبی
لغتنامه دهخدا
حلبی . [ ح ُل ْ ل َ بی ی ] (ع ص ) سقاء حلبی ؛ مشک دباغت یافته بگیاه حلب و آنرا سقاء محلوب نیز گویند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به حُلّب شود.
-
کنیت
لغتنامه دهخدا
کنیت . [ ک َ ] (ع ص ) سقاء کنیت ؛ مشک بسیار آبگیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
ابن ادیم
لغتنامه دهخدا
ابن ادیم . [ اِ ن ُ اَ ] (ع اِ مرکب ) ابن اَدیمَیْن . سِقاء. مَشک .
-
زری
لغتنامه دهخدا
زری . [ زَ ری ی ] (ع ِ ص ) سقاء زری ؛ خیک میانه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).