کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سقا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سقا
لغتنامه دهخدا
سقا. [ س َق ْ قا ] (ع ص ) سقاء. رجوع بدان کلمه شود.- مرغ سقا ؛ سریچه . (فرهنگ اسدی ) : و مرغانی که سقا خوانند پیوسته بر آن درختها نشینند. (تاریخ طبرستان ). || آبکش . آنکه شغل او آب دادن یا آب فروختن به تشنگان است . آب فروش : سقائی است این لنبک آبکش ب...
-
واژههای مشابه
-
علی سقا
لغتنامه دهخدا
علی سقا. [ ع َ ی ِ س َق ْ قا ] (اِخ ) ابن شعیب سقا. وی از مشایخ تصوف و اهل حیره ٔ نیشابور بود و با ابوحفص صحبت داشت . گویند که او پنجاه وپنج بار حج کرده است . (از نفحات الانس جامی چ توحیدی پور ص 108).
-
مرغ سقا
لغتنامه دهخدا
مرغ سقا. [ م ُ غ ِ س َق ْقا ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حوصل . حواصل . سقای مرغان . پلیکان . رجوع به پلیکان و سقا در ردیف خود شود.
-
بچه سقا
لغتنامه دهخدا
بچه سقا. [ ب َچ ْ چ َ / چ ِ س َق ْ قا ] (اِخ ) لقب پادشاه غاصب افغانستان که امان اﷲخان پادشاه قانونی آن مملکت را مغلوب و منهزم نمود و او مجبور شد که با زن و اتباع خود به اروپا مهاجرت نماید. بچه سقا پس از غلبه ، بر تخت سلطنت جلوس نمود و خود را به امیر...
-
پور سقا
لغتنامه دهخدا
پور سقا. [ رِ س َق ْ قا ] (اِخ ) در لغت نامه های فارسی می نویسند که پورسقا همان شیخ صنعان است که عاشق دختری ترسا شد و دین او اختیار کرد و سپس توبه کرد.و گویند هفتصد مرید داشت . خاقانی گوید : بدل سازم به زنار و به برنس ردا و طیلسان چون پور سقا. خاقانی...
-
حاجی سقا
لغتنامه دهخدا
حاجی سقا. [ س َق ْ قا ] (اِخ ) وی بزمان سلطان مسعود، در خدمت دربار میزیست و بیهقی ، در شرح دستگیری اریارق گوید: «وی [ اریارق ] بدهلیز بنشست ، و من که بوالفضلم در وی می نگریستم ، حاجی سقا را بخواند و وی بیامد و کوزه ٔ آب پیش وی داشت ، دست فرو میکرد و ...
-
واژههای همآوا
-
سقع
لغتنامه دهخدا
سقع. [ س َ ] (ع مص ) بانگ کردن خروس . (اقرب الموارد) (المصادر زوزنی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ). || رفتن ، منه لاادری این سقع الشی ٔ. (منتهی الارب ) (آنندراج ). یقال ما ادری این سقع بقع؛ ندانم که کجا شد. (مهذب الاسماء).
-
سقع
لغتنامه دهخدا
سقع. [ س ُ ] (ع اِ) ناحیه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). لغتی است در صقع. (اقرب الموارد). || نواحی چاه و گوشه ٔ آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به صقع شود.
-
صقع
لغتنامه دهخدا
صقع. [ ص َ ] (ع مص ) زدن کسی را و پا بر سر او زدن . (منتهی الارب ). چیزی سخت بر جای کسی زدن . (مصادر زوزنی ). بر میان سر زدن . (تاج المصادر بیهقی ). || بر خاک انداختن کسی را. (منتهی الارب ). || رسیدن کسی را آتش آسمان یا بیهوش کردن کسی را صاعقه . (منت...
-
صقع
لغتنامه دهخدا
صقع. [ ص َ ق َ ] (ع مص ) میان سر اسب سپید شدن . (منتهی الارب ). || فرو دریدن چاه . (منتهی الارب ). ریهیده شدن چاه . (تاج المصادر بیهقی ). || بند آمدن نفس از شدت سرما. شبه غم یأخذ النفس لشدة البرد. (اقرب الموارد). || گفته اند آن زدن بر هر چیز مصمت خش...
-
صقع
لغتنامه دهخدا
صقع. [ ص ُ ] (ع اِ) کرانه . || گوشه ٔ زمین . ج ، اَصقاع . (منتهی الارب ). ناحیت . (مهذب الاسماء). سوی . و رجوع به صقع واجب شود.
-
صغا
لغتنامه دهخدا
صغا. [ ص َ ] (ع اِمص ) میل . (منتهی الارب ).