کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سق
لغتنامه دهخدا
سق . [ س َق ق ] (ع مص ) سرگین افکندن مرغ . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ).
-
واژههای همآوا
-
سغ
لغتنامه دهخدا
سغ. [ س َ ] (اِ) پوشش و سقف خانه و گنبد و امثال آن . پوشش خانه . (رشیدی ) (برهان ). || نوعی از عمارت طولانی و دراز و آن را به عربی ازج خوانند. (برهان ). نوع عمارت است درازا و خمیده مانند طاق که به عربی ازج گویند. (رشیدی ) (آنندراج ). || شغ. سخ . (از ...
-
صق
لغتنامه دهخدا
صق . [ ص َق ق ] (ع مص ) بانگ کردن آفتاب پرست . (منتهی الارب ). || (اِ) میخی که در جای سخت به کره و زور کوفته شود. (منتهی الارب ). || در اصطلاح تجوید علامت خاصه است برای وقف ، اما بشرط وصل قبل .
-
صغ
لغتنامه دهخدا
صغ. [ ص َغ غ ] (ع مص ) بسیار خوردن . (منتهی الارب ).
-
ثغ
لغتنامه دهخدا
ثغ. [ ث ُ ] (اِ) بمعنی بت . (از برهان ). و بعض محققان گفته اند که چون در فارسی ثاء مثلثه نباید این لفظ فُغ بفاست . (غیاث اللغة).
-
جستوجو در متن
-
ملاج
لغتنامه دهخدا
ملاج . [ م َ ] (اِ) نقطه ای است روی جمجمه ٔ کودک که نرم است و به زودی سفت و منعقد نمی شود... (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ). و رجوع به ملاز شود. || ملاز. سق . سَغّ. کام . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
سیه زبان
لغتنامه دهخدا
سیه زبان . [ ی َه ْ زَ ] (ص مرکب ) سیاه زبان . بدزبان . عیبگو. || کسی که دعای بد او اثر کند. (غیاث اللغات ). شخصی که زیر زبانش سخت سیاه باشد و نفرین او تأثیر داشته باشد و او را سق سیاه نیز گویند. (آنندراج ) : پیک بشارتی شد و اشک سفید پی سهم سعادت آم...
-
پلطار
لغتنامه دهخدا
پلطار. [ پ َ ل َ ] (اِ) اصل کلمه ٔ مستعمل در عربی ، بلطار. کلمه ٔ اسپانیولی . قسمت فوقانی داخل دهان . سقف دهان . سَق ّ (در تداول عوام ) و گاه کام را نیز به این معنی استعمال کرده اند. رجوع شود به ذیل قوامیس عرب تألیف دزی در بلطار ج 1 ص 112.
-
بناگوش کردن
لغتنامه دهخدا
بناگوش کردن . [ ب ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آنست که چون طفل متولد شود، ماماچه که آن را بتازی قابله گویند، انگشت در دهان طفل کرده و کامش برمیدارد. (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). سق یا کام کودک برداشتن . (یادداشت مرحوم دهخدا). بردن ماماچه انگشت را در دهان...
-
کام
لغتنامه دهخدا
کام . (اِ) مراد و مقصد. (برهان ) (غیاث ) (اوبهی ). مقصود. کامه . (از آنندراج ). ریژ. منظور. خواهش . آرزو. مطلوب . خواست . لَر. کَر. آرمان : جهان بر شبه داودست و من چون او ریا گشتم جهانا یافتی کامت کنون زین بیش مخریشم . خسروانی .بودی بریژ و کام بدو ان...