کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سفیرى را احضار كرد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
ابومریم
لغتنامه دهخدا
ابومریم . [ اَ م َ ی َ ] (ع اِ مرکب ) پیاده ٔ قاضی . فراش احضار مدعی علیه قاضی را.
-
محضر
لغتنامه دهخدا
محضر. [ م ُ ض ِ ] (ع ص ) احضارکننده . که احضار کند. || گرزبردار. عصابردار. || سرهنگ و آردل . || آنکه به نزد قاضی کسی را میطلبد. (ناظم الاطباء).
-
جأجأه
لغتنامه دهخدا
جأجأه . [ ج َ ءْ ج َ ءَ ] (ع مص ) خواندن شتران را بسوی آب بکلمه ٔ جی جئی . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). خواندن . احضار کردن . (از دزی ).
-
مکفول
لغتنامه دهخدا
مکفول . [ م َ ] (ع ص ) مقابل کفیل . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کسی که در عقد کفالت احضار او از طرف کفیل در مقابل مکفول له تعهد شده است . اگر کفیل تعهد کند که در صورت عدم احضار وجهی یا مالی بدهد آن وجه یا مال را وجه الکفاله یا مال الکفاله گویند. (از...
-
آردل
لغتنامه دهخدا
آردل . [ دِ ] (اِ) فراشی که برای خواندن و احضار سپاهیان یا گناهکاران و یا مدعی علیهم فرستادندی .- آردل بی چوب ؛ کنایه از بول است آنگاه که تنگ گیرد کسی را.
-
محضرنامه
لغتنامه دهخدا
محضرنامه . [ م َ ض َ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) شهادت نامه . (ناظم الاطباء). گواهی نامه . نامه ای که جمعی شهادت خود را در آن نویسند. فتوی نامه . رجوع به محضر شود. || دعوتنامه ٔ احضار. || دفتر لشکر. || دفتر حضور و غیاب . (ناظم الاطباء).
-
علی مختار
لغتنامه دهخدا
علی مختار. [ ع َ ی ِ م ُ ] (اِخ ) ابن عمیدالدین مختار. ملقب به شمس الدین ومکنی به ابوالقاسم . متولد در سال 536 هَ . ق . وی شاعر بود و در کوفه نقابت طالبیان را عهده دار بود سپس الناصر او را به بغداد احضار کرد و نقابت طالبیان رادر آنجا به عهده ٔ وی گذا...
-
تارمتاز
لغتنامه دهخدا
تارمتاز. [ ] (اِخ ) از امرای بزرگ ترک ،معاصر غازان خان : غازان خواست که تتمیم اساس عدلی راکه ممهد فرموده و ارشاد طریقه ٔ اسلام که مدت سلطنت خود را مصروف آن ساخته بود آیندگان را نصیحتی و تذکیری واجب دارد... و امرای عظام ... و تارمتاز... و شهرت یافتگان...
-
زبدی
لغتنامه دهخدا
زبدی . [ زَ ] (اِخ ) فرزند زارح از سبط یهودا (کتاب یشوع 7:1). در موضع دیگر از کتاب مذکور در ضمن سخن درباره ٔبنی اسرائیل چنین آمده : قبیله ٔ یهود را احضار نموده (یشوع ) موافق مردانش ، و زبدی گرفتار شد و خانواده اش را مرد بمرد احضار نموده و عاکان پسر ک...
-
بانو
لغتنامه دهخدا
بانو. (اِخ ) نام خواهر هارون الرشید که چون بیمار شد و جبرئیل طبیب او را معالجه میکرد و نتیجه نمی داد ماسویه را احضار کردند و او چون در حضور هارون از این زن معاینه کرد، گفت ، که فردا در فلان ساعت خواهد مرد، جبرئیل حرف او را رد کرد. ماسویه را در یکی از...
-
نمره انداختن
لغتنامه دهخدا
نمره انداختن . [ ن ُ رِ اَ ت َ ] (مص مرکب ) ظاهر شدن نمره در جعبه ای که متصل به زنگ اخبار است و نمودار اطاق یا میزی است که از آنجا پیشخدمت را احضار کرده اند. || در کنتور آب و برق و تلفن ، چرخیدن صفحه ای که نمره هائی بر آن ثبت است و تعیین کردن مقدار آ...
-
نامیدن
لغتنامه دهخدا
نامیدن . [ دَ ] (مص ) (از: نام + یدن ، پسوند مصدری ) پهلوی : نامینیتن (نام گذاشتن ). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). نام گذاشتن . (فرهنگ نظام ). اسم گذاشتن . (ناظم الاطباء). تسمیه . نام نهادن . موسوم کردن . نام دادن . || کسی را به نام خواندن . احضار کر...
-
اسماعیل
لغتنامه دهخدا
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن عیسی . یکی از خویشاوندان خلفای عباسی است . در سنه ٔ 183 هَ . ق . پس از اسماعیل بن صالح ، هارون الرشید وی را به والیگری دیار مصر منصوب کرد. مدت سه ماه متصدی این مقام بود آنگاه به بغداد احضار شد و در معیت خلیفه بحج بیت اﷲ مش...
-
بوی سوز
لغتنامه دهخدا
بوی سوز. (نف مرکب ، اِ مرکب ) پریخوان .بدین جهت که او وقت احضار پری چیزهای خوشبو را می سوزد. (آنندراج ). || مجمر و آتشدان . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). عودسوز. مجمر. عطرسوز. مجمره . مدخته . مقطر. مقطره . (یادداشت بخط مؤلف ) : تو پری من بوی سوزم گر بو...
-
خارس
لغتنامه دهخدا
خارس . [ رِ ] (اِخ ) مرد آتنی بوده است که آرته باذوالی فریگیه سفر او را با خود یاد کرد در تاریخ ایران باستان آمده : ارته باذوالی فریگیه ٔ سفلی (فریگیه هلس پونت ) در 356 ق .م . بر او [ اردشیر ] یاغی شده خارس نام آتنی را با جمعی از سپاهیان یونانی بخدمت...