کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سفیدرو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سفیدرو
لغتنامه دهخدا
سفیدرو. [ س َ / س ِ ] (ص مرکب ) که چهره ٔ او سپید باشد. سپیدپوست . || زیبا. خوش صورت . || کنایه از سربلند. روسفید : سفیدروی ازل مصطفی است کز شرفش سیاه گشت به پیرانه سر سر دنیا.خاقانی .
-
جستوجو در متن
-
زال عقیم
لغتنامه دهخدا
زال عقیم . [ ل ِ ع َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بمعنی زال سفیدرو است که کنایه از دنیا و ملک دنیا باشد. (برهان قاطع).
-
سپیدرو
لغتنامه دهخدا
سپیدرو. [ س َ / س ِ ] (ص مرکب ) سپیدچهره و سپیدپوست . مقابل سیاه رو : همچون بیاض چشم سیاهان خوش نگاه هند از غریب زاده ٔ ایران سپیدروست . میرزا طاهر (از آنندراج ).رجوع به سپیدروی شود. || بمجاز، بمعنی سربلند. سرفراز. سرافراز : سپیدرویم چون روز تا بمدحت...
-
چشم آویز
لغتنامه دهخدا
چشم آویز. [ چ َ/ چ ِ ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) چیزی باشد سیاه و شبکه دار که از موی دم اسب بافند و زنان آنرا مانند نقاب از پیش چشم آویزند. چیزی باشد که از موی مشبک بافند وزنان آن را پیش چشم خود آویزند تا مردم ایشان را نبینند و ایشان همه چیز را ببینند و...