کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سفن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سفن
لغتنامه دهخدا
سفن . [ س َ ف َ ] (ع اِ) پوست درشت از ماهی یا نهنگ و غیره که بر قبضه ٔشمشیر وصل کنند تا گرفت خوب شود. (غیاث ) (از آنندراج ). پوست درشت مانند پوست نهنگ و مثل آن . (منتهی الارب ). پوست سوسمار. (دهار). پوست درشت بر دسته ٔ کارد وشمشیر. ج ، اسفان ، سفون ....
-
سفن
لغتنامه دهخدا
سفن . [ س َ ف َ ] (ع مص ) پوست بازکردن . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). || وزیدن . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). || خاک رفتن باد از زمین . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || تراشیدن . (المصادر زوزنی ).
-
سفن
لغتنامه دهخدا
سفن . [ س ُ ف ُ ] (ع اِ) جمع سفینه است که به معنی کشتی باشد. (غیاث ) (آنندراج ) : اسب من در شب دوان همچون سفینه در خلیج من بر او ثابت چنان چون بادبان اندر سفن .منوچهری .
-
واژههای مشابه
-
کرند سفن
لغتنامه دهخدا
کرند سفن . [ ] (اِ) کرنده اسم هندی بیخ دارفلفل است . (فهرست مخزن الادویه ).
-
واژههای همآوا
-
صفن
لغتنامه دهخدا
صفن . [ ص َ / ص َ ف َ ] (ع اِ) پوست خایه ٔ مردم . (منتهی الارب ). پوست خایه . (مهذب الاسماء). جلد بیضة الانثیان و هی کیس الانثیین . (بحرالجواهر). || خنور چرمین . (منتهی الارب ). || ریه ٔ شتر که بوقت بانگ و مستی از دهن بیرون آرد. (منتهی الارب ). شقشقة...
-
صفن
لغتنامه دهخدا
صفن . [ ص َ / ص ُ ] (ع اِ) سفره . (منتهی الارب ).
-
صفن
لغتنامه دهخدا
صفن . [ ص َ ف َ ] (ع اِ) آنچه در وی خوشه باشد از کشت . || خانه ٔ زنبور که برای خودیا بچه ها ساخته و ترتیب داده باشد. (منتهی الارب ).
-
صفن
لغتنامه دهخدا
صفن . [ ص ُ ](ع اِ) خنور از چرم که در وی آب کنند. (منتهی الارب ). || توبره ٔ شبان و شتربان که زاد و اسباب خود در وی نهند. (منتهی الارب ). رجوع به صفنة شود.
-
ثفن
لغتنامه دهخدا
ثفن . [ ث َ ] (ع مص ) دفع کردن و راندن . || زدن کسی را با دست . || پس روی کسی کردن . آمدن کسی را از پس . || زدن ناقه کسی را به ثفنات .
-
ثفن
لغتنامه دهخدا
ثفن . [ ث ُ ف ُ ] (ع اِ) ج ِ ثَفَنة، بمعنی کناره ٔ سفره و توشه دان .
-
ثفن
لغتنامه دهخدا
ثفن .[ ث َ ف َ ] (ع مص ) درشت شدن دست و جز آن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). || پینه بستن دست از کار یا سودگی . || بیماریی ای است در ثفنه .
-
جستوجو در متن
-
کرنده
لغتنامه دهخدا
کرنده . [ ] (اِ) کرند سفن . اسم هندی بیخ دارفلفل است . (فهرست مخزن الادویه ).