کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سفج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سفج
لغتنامه دهخدا
سفج . [ س َ ] (ع اِ) شدت وزش باد. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
سفج
لغتنامه دهخدا
سفج .[ س َ ] (اِ) خربزه ٔ خام نارس که آنرا کبال و کالک گویند. (آنندراج ) (از انجمن آرای ناصری ) : نقل ما خوشه ٔ انگور بود ساغر سفج بلبل و صلصل رامشگر بر دست عصیر. بوالمثل بخاری .ما و سر کوی ناوک و سفج و عصیراکنون که درآمد ای نگارین مه تیر. بخاری .سرب...
-
واژههای مشابه
-
سفج خانی
لغتنامه دهخدا
سفج خانی . [ ] (اِخ ) دهی از دهستان بخش طالقان شهرستان تهران ، دارای 240 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
-
واژههای همآوا
-
ثفج
لغتنامه دهخدا
ثفج . [ ث َ ] (ع مص ) گول گردیدن .
-
جستوجو در متن
-
فراب
لغتنامه دهخدا
فراب . [ ف َ ] (اِخ ) قریه ای در سفج که در هشت فرسخی سمرقند بوده است . (از معجم البلدان ).
-
کنبزه
لغتنامه دهخدا
کنبزه . [ کُم ْ ب ُ زَ / زِ ] (اِ) کالک . سفج . سفجه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).و رجوع به کنبیزه و کمبزه و کمبوزه و کمبیزه شود.
-
غرواش
لغتنامه دهخدا
غرواش . [ غ َرْ / غ ُرْ ] (اِ) لیف شویمالان وجولاهگان و کفش دوزان باشد، و آن گیاهی است که آن را مانند جاروب بندند و بدان آب و آهار و شوربا بر جامه ای که میبافند بپاشند. (برهان قاطع). گیاهی باشد که جولاهگان و کفشگران آن را به لیف کنند و دسته دسته بندن...
-
کمبزه
لغتنامه دهخدا
کمبزه . [ ک ُ ب ُ زَ/ زِ ] (اِ) نارس خربزه را گویند. (آنندراج ). کمبیزه . کنبیزه . میوه ٔ کال و نارس (مانند طالبی ، گرمک ، خربزه ) (فرهنگ فارسی معین ). سفج . کالک . کاله . سبز. سفجه . خِرچَه . خِرچَنگ . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- امثال :بزک نمیر ...
-
ابوالمثل
لغتنامه دهخدا
ابوالمثل . [ اَ بُل ْ م َ ث َ ] (اِخ ) بوالمَثَل . بخاری . یکی از شعرای نامی روزگار سامانی است . وفات او پیش از وفات ابوطاهر خسروانی بوده است :همی حسد کنم و سال و ماه رشک برم بمرگ بوالمثل و مرگ شاکر جلاّب . ابوطاهر خسروانی .از بیت فوق و نیزاز بیت ذیل...
-
رامشگر
لغتنامه دهخدا
رامشگر. [ م ِ گ َ ] (ص مرکب ) مطرب . (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (برهان ) (از شعوری ج 2 ورق 5) (ناظم الاطباء) (صحاح الفرس ) (انجمن آرا) (منتخب اللغات ) (رشیدی ) (شرفنامه ٔ منیری ).سازنده . (برهان ) (لغت محلی شوشتر) (انجمن آرا). نوازنده . (لغت محلی شوشت...
-
انگور
لغتنامه دهخدا
انگور. [ اَ ] (اِ) میوه ٔ رز. میوه ٔ مو. این میوه بصورت یک خوشه ٔ مرکب از دانه هاست که هریک را حبه یا دانه ٔ انگور گویند و آنها بشکل کروی ، بیضوی ، تخم مرغی برنگها و به اندازه های مختلف اند. (فرهنگ فارسی معین ). عنب . در خبر است که آدم و حوااول چیزی ...
-
مه
لغتنامه دهخدا
مه . [ م َه ْ ] (اِ) مخفف ماه . مانک . قمر. (ناظم الاطباء) : به دل ربودن جلدی و شاطری ای مه به بوسه دادن جان پدر بس اژکهنی . شاکر.شکوفه همچو شکاف است و میغ دیباباف مه و خور است همانا به باغ در صراف . ابوالمؤید.تو سیمین فغی من چو زرین کناغ تو تابان م...