کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سفاک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سفاک
لغتنامه دهخدا
سفاک . [ س َ ف ْ فا ] (ع ص ) خون ریزنده . (مهذب الاسماء) (دهار). بسیار خونریز. (آنندراج ) (منتهی الارب ) : و این سعدالدین فضلی و خطی داشت اما مردی پراکنده افاک و سفاک بود. (المضاف الی بدیعالزمان ص 10). || بلیغ توانا بر سخن . (منتهی الارب ).
-
واژههای همآوا
-
صفاک
لغتنامه دهخدا
صفاک . [ ص َف ْ فا ] (اِخ ) دهی از دهستان میان آب بلوک عنافجه بخش مرکزی شهرستان اهواز. 32هزارگزی شمال اهواز و 3هزارگزی خاوری راه آهن و کنار رود. دره ،دشت . گرمسیر. سکنه 200 تن . آب از رودخانه ٔ دز. محصول آنجا غلات و لوبیا در ساحل . شغل اهالی زراعت و ...
-
جستوجو در متن
-
خونریزخو
لغتنامه دهخدا
خونریزخو. (ص مرکب ) سفاک . آنکه عادت بکشتار دارد. آنکه او را خوی کشتار است : ور بود مریخی خونریزخوجنگ و بهتان و خصومت جوید او.مولوی .
-
سفاح
لغتنامه دهخدا
سفاح . [ س َف ْ فا ] (ع ص ) مرد بسیارعطا و فصیح و قادر بر سخن . (غیاث ) (آنندراج )(منتهی الارب ). آنکه قادر باشد بر سخن گفتن . (مهذب الاسماء). || خونریز. (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (منتهی الارب ). خونریزنده . سفاک . (مهذب الاسماء).
-
سیاستگر
لغتنامه دهخدا
سیاستگر. [ سیا س َ گ َ ] (ص مرکب ) سفاک . خونریز. (آنندراج ). عقوبت دهنده . جلاد. (ناظم الاطباء) : دید دو برنای چو سرو بلندیافته ز آشوب گناهی گزندتیغ برآورد سیاستگری تا بهر آسیب رساند سری .امیرخسرو (از آنندراج ).
-
خونخور
لغتنامه دهخدا
خونخور. [خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) خورنده ٔ خون : این چو مگس خونخور و دستاردارو آن چو خره سرزن و با طیلسان . خاقانی . || کنایه از سفاک و خونریز : ای اژدهادم ار نه چو ضحاک خونخوری از طفل پادشاه جم آسا چه خواستی .خاقانی .
-
خون آشام
لغتنامه دهخدا
خون آشام . (نف مرکب ) خونخوار. درنده . بیرحم . سخت دل . خونریز. (ناظم الاطباء). سخت سفاک : زلف بی آرام او پیرایه ٔ مهر است و ماه چشم خون آشام او سرمایه ٔ سحراست و فن . سوزنی .کلبه ٔ قصاب چند آردبرون سرخ زنبوران خون آشام خویش . خاقانی .ای خران گور آن ...
-
ابن طولون
لغتنامه دهخدا
ابن طولون . [اِ ن ُ ] (اِخ ) امیر ابوالعباس احمدبن طولون . اولین کس از سلسله ٔ بنی طولون که تا 292 هَ .ق . به مصر پادشاهی داشته اند. طولون پدر احمد، مملوک نوح بن اسد سامانی عامل بخارا بود و او طولون را بمأمون خلیفه بخشید. مولد احمد سامرا به سال 320 ...
-
جان محمدخان
لغتنامه دهخدا
جان محمدخان . [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) وی فرزند علاءالدوله و ازسرداران معروف سفاک دوره ٔ مشروطیت است ، در زمان سپهسالاری و نخست وزیری رضاشاه فرمانده لشکر خراسان و تا سال 1304 هَ .ق . در این منصب باقی بود. از کارهای مهم این شخص سرکوبی ترکمنها بود که ...
-
خون فشان
لغتنامه دهخدا
خون فشان . [ ف ِ ] (نف مرکب ) خون فشاننده . آنکه خون افشاند. (یادداشت مؤلف ). خونریزنده . خونریز : ز بهر سیاوش بدم خون فشان فرنگیس را جو از اینها نشان . فردوسی .پادشاه شرقی و تیغ جهانگیر تو هست خون فشان چون از قراب صبح تیغ آفتاب . سوزنی .چون روز کشی...
-
سلیم
لغتنامه دهخدا
سلیم . [ س َ ] (اِخ ) نام سه تن از سلاطین عثمانی :1 - سلیم اول ابن بایزید دوم (جلوس 918 هَ . ق . فوت 926 هَ . ق .). وی بسیار جسور و سفاک بود. مورخان ترک او را «یاووز» (برنده ٔ قاطع) و اروپائیان وی را درنده لقب داده اند. وی ظرف هشت سال سلطنت ، شاه اسم...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن افضل امیرالجیوش مکنی به ابوعلی . خوندمیر در دستورالوزراء (ص 223) آرد: ابوعلی احمدبن افضل در زمان خلافت المستعلی باﷲبن المستنصرباﷲ، افضل امیرالجیوش بود و از روی استقلال بسرانجام مهمات ملک و مال قیام و در ایام ایالت الاَّمر ...
-
بلیغ
لغتنامه دهخدا
بلیغ. [ ب َ ] (ع ص ) مرد فصیح رساننده ٔ سخن آنجا که خواهد. (دهار). شخص فصیح که سخن را در جای خود نهد. (از اقرب الموارد). تیززبان . (غیاث ) (آنندراج ). فصیح که کنه ضمیر و مراد خود تواند به عبارت آوردن . گشاده زبان . گشاده سخن . (یادداشت مرحوم دهخدا). ...