کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سفالینه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سفالینه
لغتنامه دهخدا
سفالینه . [ س ُ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، اِ مرکب ) آنچه از سفال بوده . (برهان ). فخار. (دهار) : چو می در سفالینه ٔ می فروش ز ریحان ریحانی آمد بجوش . نظامی .دهند آب ریحان فروشان دی سفالینه خم را ز ریحان می . نظامی .خریدار در گرچه باشد بسی سفالینه را هم س...
-
جستوجو در متن
-
اباریق
لغتنامه دهخدا
اباریق . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ ابریق . ظروف سفالینه و جز آن با لوله و دسته . کوزه ها. و ابریق معرب آبریز است .
-
شقیظ
لغتنامه دهخدا
شقیظ. [ ش َ ] (ع اِ) سفال و خزف .(ناظم الاطباء). سفالینه . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
قداف
لغتنامه دهخدا
قداف . [ ق ُ ] (ع اِ) کاسه ٔ بزرگ . || سبوی سفالینه . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
پاتوراژ
لغتنامه دهخدا
پاتوراژ. (اِخ ) بلده ای به بلژیک دارای 11600 تن سکنه . مصنوعات آن سفالینه و جامه های سپید.
-
فخاری
لغتنامه دهخدا
فخاری . [ ف َخ ْ خا ری ی ] (ع ص ) داشگر. (دستوراللغه ). و این غیر از خزاف است که سفالینه فروش باشد. (یادداشت بخط مؤلف ). بائعالفخار. (اقرب الموارد).
-
چینی سازی
لغتنامه دهخدا
چینی سازی . (حامص مرکب ) هنر یاصنعت ساختن ظروف و اشیاء لعابدار و از خاک چینی . رجوع به دایرة المعارف فارسی (ذیل سفالینه سازی ) شود.
-
خزاف
لغتنامه دهخدا
خزاف . [ خ َزْ زا ] (ع ص ) سفالگر، سفال فروش . سفالینه فروش . (یادداشت بخط مؤلف ). سبو و سفال سازنده . (آنندراج ). نسبت است با کوزه گری و کوزه فروشی . (از انساب سمعانی ).
-
پالیسی
لغتنامه دهخدا
پالیسی . (اِخ ) برنار. سازنده ٔ سفالینه های مینائی ، نویسنده و دانشمندفرانسوی ، موجد صنعت سفالگری در فرانسه ، مولد او آژِن در حدود سال 1510م . و ظروف سفالینه ٔ مزین به تصاویر ماهرانه ٔ او باعث شهرت بسیار او گردید گویند برای آنکه تجاربش به نتیجه رسد و...
-
ینه
لغتنامه دهخدا
ینه . [ ن َ / ن ِ ] (پسوند) مانند «ین » علامت نسبت است و به آخر اسم پیوندد و معنی صفت نسبی دهد، چون : زرینه ، سیمینه ، برنجینه ، رویینه ، چرمینه ، مویینه ، مسینه ،کمینه ، گنجینه ، دیرینه ، سفالینه ، کشکینه ، نرینه ، مادینه ، پلنگینه ، گرگینه ، پارینه...
-
آبخواره
لغتنامه دهخدا
آبخواره . [ خوا / خا رَ / رِ ] (اِ مرکب ) ظروف سفالینه که در آن آب یا شراب آشامند. آنچه که در آن آب توان خورد از سبو و جز آن : همه آبخواره بینی که ز ما کنندمستی اگر آبخواره سازند ز خاک ما سبویی . قاسم انوار.|| (نف مرکب ) آبخوار.
-
آذرفزا
لغتنامه دهخدا
آذرفزا. [ ذَ ف َ ] (اِ مرکب ) آتش افروز. آذرفروز. آذرافزا. ظرفی سفالینه که مجاور آتش نیم افروخته نهند تیز کردن آنرا : نفس را بعذرم چو انگیز کردچو آذرفزا آتشم تیز کرد. رودکی .|| مقراضی که آتش بدان تند و تیز کنند. || (نف مرکب ) سادن و خادم آتشکده .
-
بدل چینی
لغتنامه دهخدا
بدل چینی . [ ب َ دَ ] (اِ مرکب )سفالینه که بر روی آن لعابی از شیشه کنند. کبود آن را فیروزه ای و زرد آن را ذرتی گویند. (یادداشت مؤلف ). نام عمومی هر نوع ظرف سفالی که از گل رس معمولی ساخته شده و بر آن لعابی از اکسید قلع داده باشند. (از دایرة المعارف ف...
-
فخار
لغتنامه دهخدا
فخار. [ ف َخ ْ خا ] (ع اِ) سبو. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). سفال . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). سفالینه . (منتهی الارب ). خزف را نامند که به فارسی سفال است . (فهرست مخزن الادویه ). خزف . صلصال . گل پخته را گویند پیش از پختن . (اقرب الموارد). در فارسی...