کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سفالگر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سفالگر
لغتنامه دهخدا
سفالگر. [ س ُ / س ِ گ َ ] (ص مرکب ) سبوساز. (آنندراج ). فخار.
-
جستوجو در متن
-
دمدول
لغتنامه دهخدا
دمدول . [ دَ] (ص ) کوزه گر و سفالگر. (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
کسگر
لغتنامه دهخدا
کسگر. [ ک َ گ َ ] (ص مرکب ) کاسه گر. سفالگر. (ناظم الاطباء). رجوع به کاسه گر شود.
-
خزفی
لغتنامه دهخدا
خزفی . [ خ َ زَ ] (ص نسبی ) کوزه گر. (از ناظم الاطباء) . || سفالگر. (از ناظم الاطباء). || کوزه فروش . (از ناظم الاطباء).
-
سفال فروش
لغتنامه دهخدا
سفال فروش . [ س ُ / س ِ ف ُ ] (نف مرکب ) فروشنده ٔ سفال . فروشنده ٔ خزف ها. سفالگر : ای بسا تیزطبع کاهل کوش که شد از کاهلی سفال فروش .نظامی .
-
خزاف
لغتنامه دهخدا
خزاف . [ خ َزْ زا ] (ع ص ) سفالگر، سفال فروش . سفالینه فروش . (یادداشت بخط مؤلف ). سبو و سفال سازنده . (آنندراج ). نسبت است با کوزه گری و کوزه فروشی . (از انساب سمعانی ).
-
دست ورز
لغتنامه دهخدا
دست ورز. [ دَوَ ] (نف مرکب ) صنعتگر. صانع. آنکه با دست کار کند چون سفالگر و آهنگر و مسگر و کفشگر و درودگر. کارگری که با دست کار کند و چیزی سازد چون نجار. صاحب صنایع یدی . کار دستی کننده . صاحب صنعت دستی : چهارم که خوانند اهنوخوشی همان دست ورزان با سر...
-
سنگدانه
لغتنامه دهخدا
سنگدانه . [ س َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب )چینه دان مرغ . (آنندراج ). سنگدان و معده ٔ سوم طیور. (ناظم الاطباء). || غله ای است که اهل هند آنرا کلتهی خوانند. (آنندراج ). نوعی از غله . || سفالگر. || کارخانه ٔ سفالگری . || بتکده . || بت ساز. (ناظم الاطباء).
-
کلال
لغتنامه دهخدا
کلال .[ ک ُ ] (ص ، اِ) کوزه گر. کاسه گر. یعنی شخصی که کوزه و کاسه ٔ گلی و سفالی می سازد، و به عربی فخار گویند، و به زبان علمی هندوستان هم کوزه گر را کلال می گویند. (برهان ) (آنندراج ). کوزه گر. (انجمن آرا). فخار. کوزه گر. کاسه گر. سفالگر. (ناظم الاطب...
-
کوزه گر
لغتنامه دهخدا
کوزه گر. [ زَ / زِ گ َ ] (ص مرکب ) کلال را گویند و آنکه کوزه ها سازد. (آنندراج ). سفالگر و خزاف و آنکه کوزه می سازد. (ناظم الاطباء). کسی که کوزه سازد. (فرهنگ فارسی معین ). کلال . کواز. فخاری . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : دی کوزه گری بدیدم اندر بازا...
-
گر
لغتنامه دهخدا
گر. [ گ َ ] (پسوند) مرادف گار باشد، همچون : آموزگار و آموزگر که از هر دو معنی فاعلیت مفهوم میگردد. (برهان ). استعمال این لفظ در چیزی کنند که جعل جاعل را تصرف در هیئت آن چیز باشد، چون : شمشیرگر و زرگر مجاز است ، زیرا که جعل و جاعل را در ذات زر و آهن ه...
-
کنده
لغتنامه دهخدا
کنده . [ ک ُ دَ / دِ ] (اِ) هر چوب گنده ٔ بزرگ را گویند عموماً. (برهان ). هر چوب سطبر و بزرگ . (غیاث ). چوب بزرگ و سطبر. (انجمن آرا) (آنندراج ). مطلق چوب کنده رانیز گویند. (فرهنگ رشیدی ). هر چوب بزرگ گنده و تنه ٔدرخت . (ناظم الاطباء). چوب بزرگ عموماً...