کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سفالة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سفالة
لغتنامه دهخدا
سفالة. [ س َ ل َ ] (ع مص ) دون شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ) (دهار). ناکسی . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
واژههای مشابه
-
سفاله
لغتنامه دهخدا
سفاله . [ س ُ / س ِ ل َ ] (اِ) سفال است که ریزه ٔ کوزه وسبوی شکسته باشد. (برهان ) (آنندراج ). || داسی که بدان غله درو کنند. (برهان ) (جهانگیری ). || نوعی از نیل که زبون تر باشد. (آنندراج ).
-
سفاله
لغتنامه دهخدا
سفاله . [ س ُ ل َ ] (ع اِمص ) فرودی و پستی ، نقیض علاوة. || (اِ) پائین و فرود هر چیزی . (آنندراج ) (منتهی الارب ). || جهت پائین باد که بدان جانب میرود. (آنندراج ).
-
واژههای همآوا
-
سفالت
لغتنامه دهخدا
سفالت . [ س َ ل َ ] (ع مص ) رجوع به سفالة شود.
-
جستوجو در متن
-
سفالت
لغتنامه دهخدا
سفالت . [ س َ ل َ ] (ع مص ) رجوع به سفالة شود.
-
ساحل
لغتنامه دهخدا
ساحل . [ح ِ ] (اِخ ) سواحل شرقی افریقا یعنی زنگبار و سفاله و نواحی همجوار آن را گویند. مردم آنجا و زبان آنان را نیز ساحلی و سواحلی نامند. (قاموس الاعلام ترکی ).
-
حجرالزیت
لغتنامه دهخدا
حجرالزیت . [ ح َ ج َ رُزْ زَ ] (ع اِ مرکب ) حمداﷲ مستوفی در نزهةالقلوب گوید: سنگی است که چون آب بر او ریزند از او آتشی مشتعل شود و چون روغن زیت بر او ریزند آتش فرونشیند. مار و کژدم و دیگر هوام از او بگریزد. و دمشقی گوید: قال ارسطو هو حجر احمر مشوب بز...
-
گل مهره
لغتنامه دهخدا
گل مهره . [ گ ِ م ُ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) هر گلوله و مهره را گویند که از گل سازند عموماً و کمان گروهه را خصوصاً. (برهان ) (آنندراج ) : بر سر هر یک مردی یک مهره گل از سفال گل مهره ٔ از سفاله ... که چنانکه گل را بیزی و آنرا سفال کنی هر یک چند پشکل گوسفن...
-
حب المنسم
لغتنامه دهخدا
حب المنسم . [ ح َب ْ بُل ْم ِ س َ ] (ع اِ مرکب ) صاحب اختیارات گوید: حبی است به مقدار فلفلی و لون وی میان سرخی و زردی بود و بغایت املس و خوشبوی بود و زودشکن و مغز آن بغایت سفید بود و معطر و اهل یمن و اهل حجاز در عطریات بکار دارند و طبیعت وی گرم و خشک...
-
عود
لغتنامه دهخدا
عود. (ع اِ) چوب . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). چوب مطلق ، از هر درخت که باشد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). ج ، عیدان ، أعواد (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (اقرب الموارد)، و اَعْوُد. (اقرب الموارد) : او زنا کرده جزا صد چوب بودگوید اومن ...
-
ذهب
لغتنامه دهخدا
ذهب . [ ذَ هََ ] (ع اِ) زر. طلا عقیان . ذَهبة. تبر. عسجد. سام . عین . نضر. ج ، اَذهاب ، ذُهوب . ذُهبان ، ذِهبان . یکی از اجساد کیمیاگران و ارباب صناعت کیمیا از آن بشمس کنایت کنند. (مفاتیح العلوم خوارزمی ) : من برون آیم به برهانها ز مذهبهای بدپاکتر ز ...