کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سعی بلیغ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
سعی کردن
لغتنامه دهخدا
سعی کردن . [ س َع ْی ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کوشش کردن . جهد کردن : سعی کنم در شکست و هیچ چیز از آنچه از بیعت به آن تعلق گرفته است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 316). چگونه در هلاک گاو سعی کنم . (کلیله و دمنه ).قسمی که مرا نیافریدندگر سعی کنم میسرم نیست . سع...
-
بی سعی
لغتنامه دهخدا
بی سعی . [ س َع ْی ْ ] (ص مرکب ) (از: بی + سعی )بی کوشش . بی پایمردی . بدون یاری و یاوری : شکر کن شکر خداوند جهان را که بداشت به تو ارزانی بی سعی کس این ملک قدیم .ابوحنیفه ٔ اسکافی (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 390). رجوع به سعی شود.
-
جستوجو در متن
-
اسماعیل
لغتنامه دهخدا
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) بلیغ. رجوع به بلیغ شود.
-
بلیغ شدن
لغتنامه دهخدا
بلیغ شدن . [ ب َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بلاغت . (فرهنگ فارسی معین ). دارای رسایی سخن شدن . رجوع به بلیغ شود.
-
تمر بلیغ
لغتنامه دهخدا
تمر بلیغ. [ ت َ م ُ ب َ ] (اِخ ) لقب سلجوق (ناظم الاطباء).
-
تمر بلیغ
لغتنامه دهخدا
تمر بلیغ. [ ت َم ُ ب َ ] (ترکی ، اِ مرکب ) مأخوذ از ترکی بمعنی کمان آهنین . (ناظم الاطباء).
-
مسلق
لغتنامه دهخدا
مسلق . [ م ِ ل َ ] (ع ص ) بلیغ و بلندآواز. مسلاق . (منتهی الارب ) (آنندراج ): خطیب مسلق ؛ خطیب بلیغ و بلندآواز.(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به مسلاق شود.
-
مصدع
لغتنامه دهخدا
مصدع . [ م ِ دَ ] (ع اِ) پیکان پهن دراز. ج ، مصادع . || (ص ) بلیغ: خطیب مصدع ؛خطیبی بلیغ. || رسا: رجل مصدع ؛ مرد رسا در امور. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ).
-
مصقل
لغتنامه دهخدا
مصقل . [ م ِ ق َ ] (ع ص ) مصقع. خطیب بلیغ. مقلوب مصلق است . (ناظم الاطباء). خطیب بلیغ. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). و رجوع به مصلق و مصقع شود.
-
بلیغ
لغتنامه دهخدا
بلیغ. [ ب َ ] (ع ص ) مرد فصیح رساننده ٔ سخن آنجا که خواهد. (دهار). شخص فصیح که سخن را در جای خود نهد. (از اقرب الموارد). تیززبان . (غیاث ) (آنندراج ). فصیح که کنه ضمیر و مراد خود تواند به عبارت آوردن . گشاده زبان . گشاده سخن . (یادداشت مرحوم دهخدا). ...
-
سلاق
لغتنامه دهخدا
سلاق . [ س َل ْ لا ] (ع ص ) صیغه ٔ مبالغه از ماده سلق . (از اقرب الموارد). سخن گوی . (دهار). خطیب سلاق ؛ خطیب بلیغ و بلندآواز. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). بلیغ. (اقرب الموارد). مرد قوی سخن . (مهذب الاسماء).
-
بلاغة
لغتنامه دهخدا
بلاغة. [ ب َ غ َ ] (ع مص ) بلاغت . بلیغ شدن مرد و یا سخن و کلام . (از منتهی الارب ). بلیغ شدن . (المصادر زوزنی ) (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی ). فصیح شدن آنچنان که سخن را در جای خود قرار دهد، و چنین شخصی را بَلیغ گویند. (از اقرب الموارد). و رجوع به ب...
-
بلاغی
لغتنامه دهخدا
بلاغی . [ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب به بلاغت و بلاغة. کسی که بتواند مطلب خود را با سخنی رسا و شیوا بیان کند. بلیغ. (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به بلاغت و بلیغ شود.
-
بلاغی
لغتنامه دهخدا
بلاغی . [ ب َ غا / ب ُ غا ] (ع ص ) مرد بلیغ. (منتهی الارب ). بلیغ و فصیح که با سخن خود کنه ضمیر خود را برساند. (از ذیل اقرب الموارد از قاموس ).