کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سعد مخعدلث پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
ابن سعد
لغتنامه دهخدا
ابن سعد. [ اِ ن ُ س َ ] (اِخ ) ابوعبداﷲ محمدبن سعدبن منیع زهری بصری . کاتب واقدی محمدبن عمربن واقد. او تاریخ و حدیث از واقدی و دیگر اصحاب روایت از قبیل هشیم و سفیان بن عیینه و ابن علیه فراگرفت و به 230 هَ .ق . درگذشت . او راست : کتاب الطبقات و آن را ...
-
ابن سعد
لغتنامه دهخدا
ابن سعد. [ اِ ن ُ س َ ] (اِخ ) عمربن سعدبن ابی وقاص زهری . در سال 61 هَ .ق . بسرکردگی چهارهزار تن از دست عبیداﷲبن زیاد بحرب حضرت حسین بن علی علیه السلام به کربلا شد و پس از شهادت آن حضرت امر تاختن اسب بر اجساد شهدا دادو به سال 66 آنگاه که مختاربن ابی...
-
ابناء سعد
لغتنامه دهخدا
ابناء سعد. [ اَ ءِ س َ ] (اِخ ) اولاد سعدبن زید منات .
-
پیرحسین سعد
لغتنامه دهخدا
پیرحسین سعد. [ح ُ س َ س َ ] (اِخ ) نام مردی از شجاعان لشکر ترکمان که در محاربه ٔ امیر شاهرخ گورکان با اولاد قرایوسف ترکمان اسیر گردیده است . (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 611).
-
حفر سعد
لغتنامه دهخدا
حفر سعد. [ ح َ ف َ رُ س َ ] (اِخ ) موضعی است به بلاد عرب . منسوب به سعدبن زید مناةبن تمیم . و آن در برابر عرمة و بدان سوی دهناء است نزدیک یکی از کوههای دهناء که آنرا حاضر نامند. (معجم البلدان ).
-
دیر سعد
لغتنامه دهخدا
دیر سعد. [ دَ رِ س َ ] (اِخ ) دیری است که میان سرزمین غطفان و شام واقع است . (از معجم البلدان ).
-
رشدبن سعد
لغتنامه دهخدا
رشدبن سعد. [ رُ دِ ن ِ س َ ] (اِخ ) یا رشدبن سعد مصری ، مکنی به ابوالحجاج . تابعی است . (یادداشت مؤلف ).
-
ربیعةبن سعد
لغتنامه دهخدا
ربیعةبن سعد. [ رَ ع َ ت ِ ن ِ س َ ] (اِخ ) اسلمی ، مکنی به ابوفراس . بخاری او را از صحابه ٔ حضرت بشمار آورده و گفته او درک حضور حضرت کرده است ، ولی مؤلف الاصابة گوید شاید همان ربیعةبن کعب باشد. (از الاصابة ج 1 قسم 1). رجوع به ربیعةبن کعب شود.
-
ساعت سعد
لغتنامه دهخدا
ساعت سعد. [ ع َ ت ِ س َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ساعت نیک . ساعت مبارک . وقتی که در آن برخی کارها شاید. ضدّ ساعت نحس . در تذکرة الملوک آمده : فصل دوم در بیان شغل مقرب الخاقان منجم باشی است . مشارالیه هر روزه به دستور اطباء به در دولتخانه حاضر میشد ک...
-
سعد اخبیه
لغتنامه دهخدا
سعد اخبیه . [ س َ دِ اَ ی َ ] (اِخ ) رجوع به سعدالاخبیه شود.
-
سعد اصغر
لغتنامه دهخدا
سعد اصغر. [ س َ دِ اَ غ َ ] (اِخ ) در اصطلاح منجمان ستاره ٔ زهره است . (شرفنامه ) : مقرب ملک شرق و غرب سعدالدین که ناظرند به وی سعد اصغر و اکبرچه سعد اصغر و اکبر که مهر و مه خجلنداز او یکی بحمل دیگری به دوپیکر. سوزنی .بخت پیروز شه روی زمین را بر سپهر...
-
سعد اکبر
لغتنامه دهخدا
سعد اکبر. [ س َ دِ اَ ب َ ](اِخ ) ستاره ٔ مشتری . (آنندراج ) (غیاث ) : ای بنظم آراستن باسعد اکبر همنفس مدح سعدالملک مسعودبن سعدی گو و بس . سوزنی .از آسمان نظر سعد اکبر و اصغرببخت و طالع و نام بزرگوار تو باد. سوزنی .آسمان وز نثار ساغر اوسبحه ٔ سعد اکب...
-
سعد بارع
لغتنامه دهخدا
سعد بارع .[ س َ دِ رِ ] (اِخ ) رجوع به سعد و سعدالبارع شود.
-
سعد بلع
لغتنامه دهخدا
سعد بلع. [س َ دِ ب ُ ل َ ] (اِخ ) دو ستاره است بر دست چپ آبریز و میانشان سومین است گویند این آن است که سعد او را فرو برد. (التفهیم ص 112). منزل بیست و سوم از منازل قمر و از آخر سعد ذابح است تا بیست و پنج درجه و چهل و دو دقیقه و پنجاه و یک ثانیه و نزد...
-
سعد بها
لغتنامه دهخدا
سعد بها. [ س َ دِ ب َ ] (اِخ ) میر علیشیر نویسد: اشعار خوب دارد. از آنجمله این است :حاشا که مرا مهر تو ازدل برودیا خود از خاطر آن شکل و شمایل بروداز دلم عشق تو اندوه جهان برداردنور حق چون برسد ظلمت باطل برودحسن توماه فلک را که نهاده ست رخی مه که باشد...