کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سعادتمند پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سعادتمند
لغتنامه دهخدا
سعادتمند. [ س َ دَ م َ ] (ص مرکب ) خوشبخت . سبک بخت . اقبالمند : نصیحت گوش کن جانا که از جان دوست تر دارندجوانان سعادتمند پند پیر دانا را. حافظ.وبس متکلم و از اهل جدل و مباحثه بوده و نیک بخت و سعادتمند. (تاریخ قم ص 233). فرزند سعادتمندش از منزل نرمکی...
-
جستوجو در متن
-
خجند
لغتنامه دهخدا
خجند. [ خ ُ ج َ ] (اِ) خبازی . || مردم سعادتمند. (ناظم الاطباء).
-
سالخداه
لغتنامه دهخدا
سالخداه .[ خ ُ ] (ص مرکب ) نیک بخت . سعادتمند و بختیار و به اصطلاح نجوم ، دارای شرف و خداوند شرف . (ناظم الاطباء).
-
فرخزاد
لغتنامه دهخدا
فرخزاد. [ ف َرْ رُ ] (ن مف مرکب ) مبارک زاد باشد، چه فرخ به معنی مبارک آمده است . (برهان ). فیروز. خجسته . سعادتمند. (ناظم الاطباء). رجوع به فرخ شود.
-
بهجت آیات
لغتنامه دهخدا
بهجت آیات . [ ب َ ج َ ] (ص مرکب ) خجسته . (ناظم الاطباء). خجسته . فرخنده .(فرهنگ فارسی معین ). || سعادتمند. || شادمان . (فرهنگ فارسی معین ) (ناظم الاطباء).
-
به اختر
لغتنامه دهخدا
به اختر. [ ب ِه ْ اَ ت َ ] (ص مرکب ) نیک اختر. نیک بخت . سعادتمند. خوش بخت : به اختر کس آنرا که دخترْش نیست چو دختر بود روشن اخترْش نیست .فردوسی .
-
کامبین
لغتنامه دهخدا
کامبین . (نف مرکب ) نیکبخت و سعادتمند و دولتمند و توانگر. (ناظم الاطباء). کامیاب و بامراد. (آنندراج ). صاحب عزت و جاه و نایل . (شعوری ج 2 ص 251 ورق ب ). || خوشدل و خرسند و بهره مند در هر عزم و مقصود و آرزویی . || خودسر و مختار. || زبردست و توانا. (نا...
-
کامران کردن
لغتنامه دهخدا
کامران کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پیروز کردن . سعادتمند کردن . کامروا کردن . به آرزو رساندن : خسرو مشرق جلال الدین که کردذوالجلالش کامران مملکت . خاقانی .گفتم کیم دهان و لبت کامران کنندگفتا بچشم هر چه تو گویی چنان کنند.حافظ.
-
دولتگین
لغتنامه دهخدا
دولتگین . [ دَ / دُو ل َ ] (ص مرکب ) دولتمند. سعادتمند. ثروتمند. صاحب جاه و مال و اقبال : شد دیده ٔ دولت را در تو نظری صادق کز دولت تو گشتند احباب تو دولتگین خلقی ز تودولتگین گشتند به یک ذره از دولت تو کم نی هم فضل اله است این . سوزنی .و رجوع به دولت...
-
مؤمن آباد
لغتنامه دهخدا
مؤمن آباد. [ م ُءْ م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قنوات بخش مرکزی شهرستان قم ، واقع در 15هزارگزی خاور قم با 320 تن جمعیت . آب آن از قنات و راه آن ماشین رو است . ساکنان از طایفه ٔ سعادتمند ایل لک هستند که در عهد قاجاریه از فارس به این نواحی کوچ داده ...
-
متبارک
لغتنامه دهخدا
متبارک . [ م ُ ت َ رِ ](ع ص ) پاک و منزه و این صفت خاص است به خدا. (آنندراج ). منزه و این صفت خاص به خداست . (ناظم الاطباء). || مرتفع. (ذیل اقرب الموارد). || مقدس و پارسا و محترم . || مشهور و نامدار. || خجسته و سعادتمند. (ناظم الاطباء).
-
مبلی
لغتنامه دهخدا
مبلی . [ م ُ ] (ع ص ) کهنه کننده . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || پاره کننده . || اتلاف کننده . || آزماینده . || آن که سعادتمند می گرداند. (ناظم الاطباء). || پاک کننده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). || آن که کفایت میکند و راضی و خشنود می ...
-
بحال
لغتنامه دهخدا
بحال . [ ب ِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) در حالت مناسب . مناسب الحال . خوشحال . تندرست . بابشاشت . سعادتمند. بختیار. (ناظم الاطباء). در اصطلاح دهات کرمان بمعنی سرخوش و سرحال و سالم و چاق و فربه بکار رود.- گوسفند بحال ، گاو بحال ؛ آن گوسفند و گاو که فربه و ...
-
بهترین بخت
لغتنامه دهخدا
بهترین بخت . [ ب ِ ت َ ب َ ] (ص مرکب )... و بهترین بخت بمعنی نیکبخت و کسی که بخت او بهتر باشد از بخت دیگران . (آنندراج ) (از بهار عجم ). نیکبخت و سعادتمند و آنکه بخت و طالع وی از دیگران بهتر باشد. (ناظم الاطباء) : بدو گفت کای بهترین بخت من سزاوار پیر...