کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سطع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سطع
لغتنامه دهخدا
سطع. [ س َ ] (ع مص )درازگردن گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || بلند گردیدن . || دمیدن صبح و روشنایی آفتاب . || درخشیدن برق و نمایش آن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || دست برهم زدن تا آواز برآید. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
سطع
لغتنامه دهخدا
سطع. [ س َ طَ ] (ع اِ) دست برهم زدگی و آواز ضرب و مانند آن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (ص ) درازگردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
واژههای همآوا
-
ستا
لغتنامه دهخدا
ستا. [ س َ ] (ع اِ) تار جامه ، لغتی است در سَدی ̍. (منتهی الارب ). رجوع به سَدی ̍ شود. || (اِمص ) احسان و نیکویی . (منتهی الارب ).
-
ستا
لغتنامه دهخدا
ستا. [ س َ / س ُ ] (اِخ ) بمعنی استا است که تفسیر زند و پازند باشد و آن کتاب مغان است در احکام آتش پرستی از تصنیفات زردشت . (برهان ) : بزند و ستا اندرون زردهشت که بنمود هرگونه نرم و درشت . فردوسی .رجوع به اوستا و رجوع به مزدیسنا و... معین ص 117 شود.
-
ستا
لغتنامه دهخدا
ستا. [ س ِ ] (اِمص ) ستایش و ستودن است که از دعا و ثنا و شکر و نعمت باشد. (برهان ) (اوبهی ) : چه گر من همیشه ستاگوی باشم ستایم نباشد نکو جز بنامت . رودکی .خود را دلیل عزت و اسیر شوکت و رهین منت بیگانه نساخت و ثنا و ستا گوی او در بزم بذل مواهب ... (تر...
-
صت ء
لغتنامه دهخدا
صت ء. [ ص َت ْءْ ] (ع مص ) قصد کردن کسی را. (منتهی الارب ).
-
صتع
لغتنامه دهخدا
صتع. [ ص َ ت َ ] (ع اِ) گردش . || سختی تار سر شترمرغ . || نرمی و لطافت سر شترمرغ . || جوان توانا. || گورخر. (منتهی الارب ).
-
صتع
لغتنامه دهخدا
صتع.[ ص َ ] (ع مص ) بر زمین زدن کسی را. (منتهی الارب ).
-
ثتا
لغتنامه دهخدا
ثتا. [ ث ِ ] (یونانی ، اِ) در یونانی نام حرف «ث » باشد و صورت آن این است :0 )
-
ثطع
لغتنامه دهخدا
ثطع. [ ث َ/ ث َ طَ ] (ع مص ) آشکار کردن . || ظاهر شدن . || زکام گرفتن کسی را. مزکوم گردیدن . ثُطِعَ (مجهولاً)؛ مزکوم شد. || حدث کردن .
-
جستوجو در متن
-
سطیع
لغتنامه دهخدا
سطیع. [ س َ ] (ع ص ) درازبالا. || (اِ) صبح . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). رجوع به سطع شود.
-
اشماع
لغتنامه دهخدا
اشماع .[ اِ ] (ع مص ) نور گسترانیدن چراغ . یقال : اشمع السراج ؛ اذا سطع نوره . (منتهی الارب ) (آنندراج ). درخشیدن چراغ . (از المنجد). روشن شدن چراغ . (تاج المصادر).
-
برهم زدگی
لغتنامه دهخدا
برهم زدگی . [ ب َ هََ زَ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) عمل برهم زدن : سَطَع؛ دست برهم زدگی . (منتهی الارب ). || اغتشاش . پریشانی . آشفتگی . غوغا. فساد. فتنه . آشوب . اضطراب . (ناظم الاطباء).