کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سطحی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سطحی
لغتنامه دهخدا
سطحی . [ س َ ] (ص نسبی ) ظاهری و خارجی و بیرونی . (ناظم الاطباء). || بی عمق . || بیهوده و بی معنی . (ناظم الاطباء).
-
واژههای همآوا
-
ستهی
لغتنامه دهخدا
ستهی . [ س َ ت َ هی ی ] (ع ص ) آنکه همواره از پس قوم رود. (منتهی الارب ). رجوع به ستیهی شود. در تاج العروس آرد: سُتَیهی و صواب سَیْتهی بر وزن حیدری چنانکه نص فراء است بخط صاغانی .
-
ستهی
لغتنامه دهخدا
ستهی . [ س ِ ت ِ ] (ص ) جنگجو. ستیزه جو. (ناظم الاطباء).
-
ستهی
لغتنامه دهخدا
ستهی . [ س ُ ت ُ ] (حامص ) ملالت . ستوهی . سیر آمدگی . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
جستوجو در متن
-
قل خوردن
لغتنامه دهخدا
قل خوردن . [ ق ِ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) در تداول ، چیز مدوری بر زمینی یا سطحی غلطیدن . غلطیدن مدحرجی بر سطحی . حرکت کردن چیزی گرد بر روی زمین یا سطحی دیگر. (یادداشت مؤلف ). رجوع به غل خوردن شود.
-
محیط شدن
لغتنامه دهخدا
محیط شدن . [ م ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) احاطه کردن . دربرگرفتن . || گرد برگرد سطحی برآمدن . در میان گرفتن خطی سطحی را. || مطلع و واقف و دانا شدن .
-
هفت بر
لغتنامه دهخدا
هفت بر. [ هََ ب َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) هفت ضلعی . سطحی که دارای هفت ضلع باشد.
-
آجرفرش
لغتنامه دهخدا
آجرفرش .[ ج ُ ف َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) سطحی به آجر پوشیده .
-
قل دادن
لغتنامه دهخدا
قل دادن . [ ق ِ دَ ] (مص مرکب ) در تداول ، چیزی مدور را در زمین به حرکت درآوردن . چیز مدوری را با تکانی در سطحی به غلطیدن داشتن . مدحرجی را غلطانیدن بر سطحی . (یادداشت مؤلف ). رجوع به غل خوردن و غل دادن شود.
-
هشت ضلعی
لغتنامه دهخدا
هشت ضلعی . [ هََ ض ِ ] (ص نسبی ، اِ مرکب ) هشت بر. سطحی که هشت ضلع متساوی یا غیرمتساوی دارد. رجوع به هشت بر شود.
-
سر خوردن
لغتنامه دهخدا
سر خوردن . [ س ُ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) لغزیدن . از سطحی مایل بشیب نشسته و بزیر لغزیدن .
-
سریدن
لغتنامه دهخدا
سریدن . [ س ُ دَ ] (مص ) لغزیدن . سُرخوردن . از سطحی مایل به پستی نشسته بزیر لغزیدن . (یادداشت مؤلف ).
-
لیزانیدن
لغتنامه دهخدا
لیزانیدن . [ دَ ] (مص ) لیزاندن . لیز دادن . به حرکت آوردن چیزی در سطحی لیز و لغزان . سراندن . شخشانیدن .