کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سطاره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سطاره
لغتنامه دهخدا
سطاره . [ س َطْ طا رَ ] (ع اِ) مسطره . خطکش و در ادب فارسی بدون تشدید طا بکار رفته است : تو راست باش تا دگران راستی کننددانی که بی سطاره نرفته است جدولی .سعدی .
-
واژههای همآوا
-
ستاره
لغتنامه دهخدا
ستاره . [ س َ / س ِ رَ / رِ ] (اِ) خیمه ای را گویند از پارچه ٔبسیار نازک دوزند بجهت منع مگس و پشه و آن را درین زمان پشه دان خوانند. (برهان ). بقول نلدکه ستاره عربی است بمعنی پوشش مشتق از ستر، پوشیدن . رجوع شود به ستا و ستاره . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ م...
-
ستاره
لغتنامه دهخدا
ستاره . [ س َ رَ / رِ ] (اِ) آستان درِ خانه . (برهان ). رجوع به ستانه و آستانه شود.
-
ستاره
لغتنامه دهخدا
ستاره . [ س ِ / س َ رَ / رِ ] (اِ) افزار جدول کشان را میگویند و آن چیزی است راست و تنک و پهن بعرض دو انگشت یا کمتر، از فولاد یا چوب یا استخوان و امثال آن سازند و بعربی مسطر خوانند.(برهان ). اسم افزاری است از چوب و آهن که بدان جدول کشند. (آنندراج ). س...
-
ستاره
لغتنامه دهخدا
ستاره . [ س ِ رَ ] (اِخ ) نام قریه ای است در طیف بزره که در غرب آن قرار گرفته و به جبلة متصل میشود. وادیی است که آن را لحف گویند. (از معجم البلدان ).
-
ستاره
لغتنامه دهخدا
ستاره . [ س ِ رَ ] (اِخ ) نام مادر شیخ الرئیس ابوعلی سیناست از اهل افشنه قریه ای نزدیک بخارا. رجوع به شرح حال رودکی سعید نفیسی ص 101 و تتمه ٔ صوان الحکمة ص 39 و تاریخ علوم عقلی صفا ص 206).
-
ستاره
لغتنامه دهخدا
ستاره . [ س ِ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) بازی سیُم نرد که ستا باشد. (برهان ). رجوع به ستا شود.
-
ستاره
لغتنامه دهخدا
ستاره . [ س ِ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) طنبوره و سازی را گویند که سه تار داشته باشد و به این معنی منفصل باید نوشت . (برهان ) (جهانگیری ). از: سه + تار + َه (پسوند نسبت ) = دارای سه سیم . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). نام ساز که آن را ستار گویند. (غیاث ).ر...
-
ستاره
لغتنامه دهخدا
ستاره . [ س ِ رَ / رِ ] (اِ) اوستا «ستار» ، پهلوی «ستارک « » نیبرگ 207»، هندی باستان «ستر» ، ارمنی «استی » ، کردی «ایستیرک » ، افغانی «ستورایی » و «ستارغا» (چشم )، استی «ستلی » ، وخی «ستار» ، شغنی «شتاری » و «شتیری » ، سریکلی «ختورج » ، منجی «استاری ...
-
جستوجو در متن
-
شمشه
لغتنامه دهخدا
شمشه . [ ش ِ ش َ / ش ِ ] (اِ) شوشه . شفشه . شمش . (یادداشت مؤلف ). رجوع به مترادفات کلمه شود. || ابزاری چوبین مانند خطکش به درازی یک یا دو متر که برای تراز کردن آجرها بکار رود. (فرهنگ فارسی معین ). چوبی چون سطاره ای بلند و بزرگ که بنایان بدان اندازه...
-
خطکش
لغتنامه دهخدا
خطکش . [ خ َ ک َ / ک ِ ] (اِ مرکب ) آلتی است که در هندسه و نقشه کشی برای رسم خط مستقیم بکار می رود. این وسیله که دارای لبه ٔ صاف و بشکل خط راست است در ترسیم خط مستقیم مورد استفاده قرار می گیرد، یعنی با تکیه دادن مداد یا قلم و یا هر وسیله رسام دیگر با...
-
راستی کردن
لغتنامه دهخدا
راستی کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) درستکاری کردن . امانت و صداقت کردن : همه راستی کن که از راستی نیاید بکار اندرون کاستی . فردوسی .اگر خواهی از هر دو سر آبروی همه راستی کن همه راست گوی . فردوسی .راستی در کار برتر حیلتی است راستی کن تا نیایدت احتیال ....