کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سست شدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سست شدن
لغتنامه دهخدا
سست شدن . [ س ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) واماندن . درماندن . از کار افتادن . ضعیف شدن : خالد استواری حصار که دید سست تر شد. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی ).ز اسب اندر آمد بدید آن سرای جهانجوی را سست شد دست و پای . فردوسی .خمیده گشت و سست شد آن قامت چو سروبی نور...
-
واژههای مشابه
-
سست گرفتن
لغتنامه دهخدا
سست گرفتن . [ س ُ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) سهل انگاشتن . آسان گرفتن : ز هر قومی حکایت باز می جست نگیرد مرد زیرک کار خود سست . نظامی .که سخت سست گرفتی و نیک بد کردی هزار نوبت ازین رای باطل استغفار. سعدی . || آرام بودن . درشتی نکردن : بگفتن درشتی مکن بر...
-
سست اذعان
لغتنامه دهخدا
سست اذعان . [ س ُ اِ ] (ص مرکب ) سست رای . (آنندراج ). ضعیف العقل و بی فراست . (ناظم الاطباء).
-
سست اندام
لغتنامه دهخدا
سست اندام . [ س ُ اَ ] (ص مرکب ) لاغر و نحیف . (آنندراج ). ناتوان و ضعیف و کم زور. (ناظم الاطباء). || نامرد. (آنندراج ). کسی که مردی نداشته باشدو مجامعت نتواند. (ناظم الاطباء). مخنث . (تفلیسی ).
-
سست بازو
لغتنامه دهخدا
سست بازو. [ س ُ ] (ص مرکب ) ضعیف و ناتوان . (آنندراج ). کم زور. ضدفولاد بازو، آنکه دستش کم قوت باشد. (ناظم الاطباء) : سست بازو بجهل میفکندپنجه با مرد آهنین چنگال .سعدی .
-
سست بخت
لغتنامه دهخدا
سست بخت . [ س ُ ب َ ] (ص مرکب ) بدبخت و بی طالع. (ناظم الاطباء). مدبر و بدبخت . (آنندراج ) : غمت بر سست بختان کرده لازم سست کوشی را.ظهوری .
-
سست بینایی
لغتنامه دهخدا
سست بینایی . [ س ُ ] (حامص مرکب ) کم بینایی . (ناظم الاطباء). ضعیف دید بودن .
-
سست پی
لغتنامه دهخدا
سست پی . [ س ُ پ َ / پ ِ ] (ص مرکب ) آنکه آهسته راه میرود و کندرو و تنبل . (ناظم الاطباء) : سپه ماند از بردع و اردبیل وز ارمینه سست پی یک دو خیل . فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 9 ص 2708). || پست نژاد. پست تبار : من از تخمه ٔ بهمن و پشت کی چرا ترسم از رو...
-
سست پیمان
لغتنامه دهخدا
سست پیمان . [ س ُ پ َ / پ ِ ] (ص مرکب ) بی ثبات درعهد و شرط و پیمان شکن . (ناظم الاطباء) : نه رفیق مهربان است حریف سست پیمان که به روز تیرباران سپر بلا نباشد. سعدی (کلیات چ فروغی ص 105).ای سخت جفای سست پیمان رفتی و چنین برفت تقدیر. سعدی .سست پیمانا چ...
-
سست پیوند
لغتنامه دهخدا
سست پیوند. [ س ُ پ َی ْ / پ ِی ْ وَ ] (ص مرکب ) بدعهد. سست پیمان . که در دوستی ثابت نباشد : شکست عهد محبت نگار دلبندم برید مهر و وفا یار سست پیوندم .سعدی .
-
سست تن
لغتنامه دهخدا
سست تن . [س ُ ت َ ] (ص مرکب ) بی حال . بی رمق . بی جان : تشنگی بادیه برده بلب دجله فتادسست تن مانده و از سست تنی سخت غمی .خاقانی (دیوان چ سجادی ص 928).
-
سست خیز
لغتنامه دهخدا
سست خیز. [ س ُ ] (نف مرکب ) تنبل . کند. کاهل : در عالم اگر چه سست خیزیم در کوچگه رحیل تیزیم .نظامی .
-
سست دل
لغتنامه دهخدا
سست دل . [ س ُ دِ ] (ص مرکب ) ضعیف . ناتوان : نیک بدحال و سخت سست دلم حال دل هردو یک نه بر خطر است .خاقانی (دیوان دکترسجادی ص 63).
-
سست ران
لغتنامه دهخدا
سست ران . [ س ُ ] (ص مرکب ) کند. آهسته . مانده : سختی ره بین و مشو سست ران سست گمانی مکن ای سخت جان .نظامی .