کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سزد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سزد
لغتنامه دهخدا
سزد. [ س َ ] (اِ) جاوزد باشد که سفیدخار و خارسفید است . (برهان ). جاوزد سفید. خار.(ناظم الاطباء). سپیدخار که جاوزد گویند. (رشیدی ).
-
جستوجو در متن
-
سپهرآیین
لغتنامه دهخدا
سپهرآیین . [ س ِ پ ِ ] (ص مرکب ) آنکه صفت و آیین او چون سپهر بود. بلندطبع : خسرو جلال الدین سزد دارای شروان این سزدبرجش سپهرآیین سزد دوران نو پرداخته .خاقانی .
-
لوچانیدنی
لغتنامه دهخدا
لوچانیدنی . [ دَ ] (ص لیاقت ) درخور لوچاندن . سزاوار لوچانیدن . که لوچانیدن را سزد.
-
پناهیدنی
لغتنامه دهخدا
پناهیدنی . [ پ َدَ ] (ص لیاقت ) قابل پناهیدن . که پناهیدن را سزد.
-
ینبغی
لغتنامه دهخدا
ینبغی . [ یَم ْ ب َ ] (ع فعل ) در فارسی به صورت صفت به کار رود، یعنی سزاوارو شایسته است . (ناظم الاطباء). شاید و سزد. (دهار).- کماینبغی ؛ چنانکه سزد. چنانکه سزید. (یادداشت مؤلف ).
-
دندان کرو
لغتنامه دهخدا
دندان کرو. [ دَ ک َرْوْ ] (ص مرکب ) آنکه دندان کاواک و پوسیده دارد. (یادداشت مؤلف ) : سزد که بگسلم از یار سیم دندان طَمْعسزد که او نکند طَمْع پیر دندان کرو.کسایی .
-
شاشیدنی
لغتنامه دهخدا
شاشیدنی . [ دَ ] (ص لیاقت ) صفت لیاقت از شاشیدن . درخور شاشیدن . که شاشیدن را سزد. لایق و سزاوار شاشیدن . رجوع به شاشیدن شود.
-
سوگناک
لغتنامه دهخدا
سوگناک . (ص مرکب ) غمناک . دردناک : نباشد نه رخ را بشویم ز خاک سزد گربباشم بدین سوگناک .فردوسی .
-
مکیدنی
لغتنامه دهخدا
مکیدنی . [ م َ دَ ] (ص لیاقت ) آنچه قابل مکیدن باشد. چیزی که مکیدن را سزد. شایسته ٔ مکیدن : قرص مکیدنی .
-
مدیح خوان
لغتنامه دهخدا
مدیح خوان . [ م َ خوا / خا ] (نف مرکب ) آنکه شعر مدحی خواند. (فرهنگ فارسی معین ). مداح . مدحتگر : مدیح خوانش را بوستان سزد مجلس خطیب نامش را آسمان سزد منبر. مسعودسعد.او شاه سه بعد وچار ملت بر شاه مدیح خوان ببینم .خاقانی .
-
کی نشان
لغتنامه دهخدا
کی نشان . [ ک َ / ک ِ ن ِ ] (ص مرکب ) آنکه نشان از کی دارد. کی نژاد. اصیل زاده : سزد گر بود نام اوکی پشین که هم کی نشان است و هم کی نشین .نظامی (اقبالنامه چ وحید 31).
-
الانان دژ
لغتنامه دهخدا
الانان دژ. [ اَ دِ ] (اِخ ) قلعه ای است در توران . (ولف ) : الانان دژش باشد آرامگاه سزد گر برو بر بگیریم راه . فردوسی .رجوع به الان و اران و آلان شود.
-
ثناگستردن
لغتنامه دهخدا
ثناگستردن . [ ث َ گ ُ ت َ دَ ] (مص مرکب ) مدح گفتن : تا سزا باشد ثناگستردن آل رسول بنده در عالم بنام تو ثناگستر سزد.سوزنی .
-
سری
لغتنامه دهخدا
سری . [ س َ ] (حامص ) (از: سر (رأس ) + ی مصدری ). ریاست . سروری . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). سرداری و سپهسالاری . (برهان ). سرداری . (جهانگیری ). سروری و سرداری . (آنندراج ). سرداری . (غیاث ) : او را سزد امیری او را سزد شهی او را سزد بزرگی و او ر...