کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سر شدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سر شدن
لغتنامه دهخدا
سر شدن . [ س َ ش ُ دَ] (مص مرکب ) شروع نمودن در کاری . (مجموعه ٔ مترادفات ص 226). کنایه از شروع شدن . (آنندراج ) : از این شوخ سرافکن سر بتابیدکه چون سر شد سر دیگر نیابید. نظامی (خسرو و شیرین ص 113). || به انتها رسیدن . تمام شدن : عشق تو بجان خویش دار...
-
سر شدن
لغتنامه دهخدا
سر شدن . [ س ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بی حس شدن ، چنانکه اندامی از شدت سرما یا پای و مانند آن از نشستن بسیار و ندویدن خون در آن . بی حس گردیدن عضوی از عدم جریان خون در آن و جز آن ، چنانکه با مدتی زیر سایر اعضاء فشرده شدن آن یا سرمای سخت دیدن آن . (یاددا...
-
واژههای مشابه
-
سر بر سر کسی داشتن
لغتنامه دهخدا
سر بر سر کسی داشتن . [ س َ ب َس َ رِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) پیچش و آویزش و خصومت کردن . (آنندراج ). سر جنگ داشتن . بستیز بودن : با تنک حوصله کارش زخردمندی نیست چشم ما بیهده سر بر سر دریا دارد.میر جدلی خوانسالاری (از آنندراج ).
-
سر بر سر کسی نهادن
لغتنامه دهخدا
سر بر سر کسی نهادن . [ س َ ب َ س َ رِ ک َ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) پیچش و خصومت کردن . (آنندراج ) : سپسی گر سرش نهد بر سرکمرش بشکند پلنگ مگر.شفایی (از آنندراج ).
-
طیطان سر
لغتنامه دهخدا
طیطان سر. [ س َ ] (اِخ ) دهی از دهستان میربیک بخش دلفان شهرستان خرم آباد در 34 هزارگزی باختر نورآباد و 25 هزارگزی باختر شوسه ٔ خرم آباد به کرمانشاه . جلگه و جنگلی ، سردسیر و مالاریائی با180 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات و تریاک و لبنیات و...
-
غازان سر
لغتنامه دهخدا
غازان سر. [ ] (اِخ ) دهی از دهستان آخناچی بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد. در 35 هزارگزی جنوب خاوری مهاباد و 7 هزارگزی باختر شوسه ٔ بوکان به میاندوآب . کوهستانی ، معتدل . با 139 تن سکنه .آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات ، توتون ، حبوبات و شغل اهالی زراعت و ...
-
کج سر
لغتنامه دهخدا
کج سر. [ ک َ س َ ] (ص مرکب ) دارای سر ناراست . || بدرفتار. بدسر. بدسلوک .
-
کم سر
لغتنامه دهخدا
کم سر. [ ک ُ س َ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان فومن است و 243 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
-
کله سر
لغتنامه دهخدا
کله سر. [ ] (اِخ ) دهی از دهستان خرقان است که در بخش آوج شهرستان ساوه واقع است و 128 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
-
کله سر
لغتنامه دهخدا
کله سر. [ ک َ ل َ / ل ِ س َ ] (اِخ ) از کوههای بلند پیشکوه است که بین دره ٔ رودخانه ٔ دیاله و آبدیز واقع است و رودخانه ٔ دیاله پس از عبور از این کوه چندین پیچ می خورد و به دجله ملحق می گردد. (از جغرافیای طبیعی کیهان ص 48 و 96).
-
کله سر
لغتنامه دهخدا
کله سر. [ ک َ ل ِ س َ ] (اِخ ) دهی از بخش نمین است که در شهرستان اردبیل واقع است و 680 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
کله سر
لغتنامه دهخدا
کله سر. [ ک َ ل ِ س َ ] (اِخ ) دهی از دهستان نیر است که در بخش مرکزی شهرستان اردبیل واقع است و 434 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
کله سر
لغتنامه دهخدا
کله سر. [ ک َل ْ ل ِ س َ ] (اِخ ) دهی از دهستان درجزین است که در بخش رزن شهرستان همدان واقع است و 415 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
کله سر
لغتنامه دهخدا
کله سر. [ ک ُ ل ِ س َ ] (اِخ ) دهی از دهستان زنجانرود است که در بخش مرکزی شهرستان زنجان واقع است و 270 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).