کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سرین افکندن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سرین افکندن
لغتنامه دهخدا
سرین افکندن . [ س ُ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب )کنایه از چهارزانو و مربع نشستن باشد. (آنندراج ).
-
واژههای مشابه
-
گوزن سرین
لغتنامه دهخدا
گوزن سرین . [ گ َ وَ س ُ ] (ص مرکب ) معشوقه ای که سرین وی مانند گوزن پر و انباشته باشد. (ناظم الاطباء).
-
کلان سرین
لغتنامه دهخدا
کلان سرین . [ ک َ س ُ ] (ص مرکب ) که سرین او بزرگ باشد. سرین گنده . رسته . اعجز. عجزاء. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به سرین و کلان شود.
-
گران سرین
لغتنامه دهخدا
گران سرین . [ گ ِ س ُ ] (ص مرکب ) آنکه سرین کلان دارد.
-
سرین دیزج
لغتنامه دهخدا
سرین دیزج . [ س َ زَ ] (اِخ ) دهی از دهستان خسروشاه بخش اسکو شهرستان تبریز سکنه آن 262 تن و آب آن از چشمه و تلخه رود و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
سرین نمک
لغتنامه دهخدا
سرین نمک . [ س َن َ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان یعقوب وندپایی بخش اسوار گرمسیری شهرستان خرم آباد. دارای 120 تن سکنه است .آب آن از نهر دره کول و محصول آنجا غلات ، لبنیات و صنایع دستی زنان فرش و جاجیم بافی است . معدن نمک دارد. ساکنین از طایفه یعقوب وندپ...
-
سیم سرین
لغتنامه دهخدا
سیم سرین . [ س ُ ] (ص مرکب ) که سرین او سپید و نقره رنگ باشد : در مجلس تومطرب و در بزم تو ساقی سرو سمن اندام و بت سیم سرین باد. امیرمعزی (از آنندراج ).رجوع به سرین شود.
-
فکنده سرین
لغتنامه دهخدا
فکنده سرین . [ ف َ / ف ِ ک َ دَ / دِ س ُ ] (ص مرکب ) کسی که چهارزانو و مربع نشیند. (فرهنگ فارسی معین ) (از برهان ).
-
فگنده سرین
لغتنامه دهخدا
فگنده سرین . [ ف َ /ف ِ گ َ دَ / دِ س ُ ] (ص مرکب ) کسی را گویند که چارزانو و مربع نشیند. (برهان ). رجوع به فکنده سرین شود.
-
میان سرین
لغتنامه دهخدا
میان سرین . [ س ُ ] (اِ مرکب ) کفل . (یادداشت لغت نامه ). رجوع به میان سرون شود.
-
مالیده سرین
لغتنامه دهخدا
مالیده سرین . [ دَ / دِ س ُ ] (ص مرکب ) مالیده ران . از صفات نیک اسب . کفل پر : بازی کن و چابک و طرب سازمالیده سرین و گردن افراز. نظامی .و رجوع به مالیده ران شود.
-
پس سرین
لغتنامه دهخدا
پس سرین . [ پ َ س ِ س ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کفل . (منتهی الارب ).
-
بزرگ سرین
لغتنامه دهخدا
بزرگ سرین . [ ب ُ زُ س ُ ] (ص مرکب ) آلی . الیان (در مذکر). الیانة. الیاء (درمؤنث ). (یادداشت بخط دهخدا). فربه سرین . کلان سرین .
-
کلان سرین شدن
لغتنامه دهخدا
کلان سرین شدن . [ ک َ س ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بزرگ گردیدن سرین . تبویص . تبازخ . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به سرین و کلان شود.