کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سریر فلک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سریر فلک
لغتنامه دهخدا
سریر فلک . [ س َ رِ ف َ ل َ ] (اِخ ) کنایه ازبنات النعش و آن هفت ستاره باشد شمالی بصورت چوگان . (برهان ). کنایه از بنات النعش . (انجمن آرای ناصری ).
-
واژههای مشابه
-
گردون سریر
لغتنامه دهخدا
گردون سریر. [ گ َ س َ ] (ص مرکب ) در صفات پادشاهان . (آنندراج ). پادشاه توانا. (ناظم الاطباء). گردون رکاب .
-
ستاره سریر
لغتنامه دهخدا
ستاره سریر. [ س ِ رَ / رِ س َ ] (ص مرکب ) از صفات ملوک . (آنندراج ). از القاب پادشاهان : ایا ستاره سریری که آسمان کبودز بار حلم تو قامت بنفشه وار شکست .حسین سنایی (از بهار عجم ).
-
صاحب سریر
لغتنامه دهخدا
صاحب سریر. [ ح ِ س َ ](ص مرکب ، اِ مرکب ) پادشاه . خداوند تخت : گروهیش خوانند صاحب سریرولایت ستان بلکه آفاق گیر. نظامی .سریری (؟) ز گفتار صاحب سریربدان داستان گشت فرمان پذیر.نظامی .
-
مشکین سریر
لغتنامه دهخدا
مشکین سریر. [ م ُ / م ِ س َ ](اِ مرکب ) اورنگ سیاه . کنایه از تابوت : چو مشکین سریرم درآید به خاک به مشکوی پاکان برد جان پاک .نظامی .
-
خلافت سریر
لغتنامه دهخدا
خلافت سریر. [ خ ِ ف َ س َ ] (ص مرکب ) آنکه تخت او تخت خلافت است . خلیفة : سلطنت اورنگ خلافت سریرروم ستاننده ٔ ابخاز گیر.نظامی .
-
جستوجو در متن
-
گنبد مایل
لغتنامه دهخدا
گنبد مایل . [ گُم ْ ب َ دِ ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از فلک چهارم است که فلک آفتاب باشد. (برهان ) (آنندراج ) (شمس اللغات ) : ای ز سریر زرت گنبد مایل حقیروی زصریر درت پاسخ سائل نعم .خاقانی (دیوان چ سجادی ص 264).
-
رایت کشیدن
لغتنامه دهخدا
رایت کشیدن . [ ی َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) علم برداشتن . بیرق بردن . بیرق زدن . حمل کردن رایت از جایی بجایی . و بیشتر کنایه از تاختن و هجوم کردن و لشکر بردن باشد بسرزمین یا ناحیتی بقصد تسخیر : شب را معزول کرد چشمه ٔ خورشیدرایت دینارگون کشید به محور...
-
ملایک سپاه
لغتنامه دهخدا
ملایک سپاه . [ م َ ی ِ س ِ ] (ص مرکب ) که سپاه از ملایک دارد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آنکه لشکر از فرشتگان داشته باشد : ذات اعظم خدایگانی که در اهبت جهان گشایی و ابهت فلک فرسایی ، تاج بخش جباران و باج ستان جهانداران است ، جمشیدوار بر سریر سعا...
-
مژده رسان
لغتنامه دهخدا
مژده رسان . [ م ُ دَ / دِ رَ / رِ ] (نف مرکب ) مخفف مژده رساننده . پیک و قاصد خوش خبر و آورنده ٔ خبر خوش و بشارت . بشیر. (ناظم الاطباء). مژده ده . مقابل مژده پذیر. (آنندراج ). مبشر. مژده دهنده . که پیام خوش میرساند : گرعشق نشان داد ز خورشید جهالت یک ...
-
ثوابت
لغتنامه دهخدا
ثوابت . [ ث َ ب ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ ثابتة . تمام ستارگان جز هفت ستاره ٔ سیاره . ستارگان آرمیده . ستارگان یابانی . ستارگان بیابانی . نجوم ثابته ، خلاف سیارات و از آن رو آنان را ثوابت گویند که حرکت آنان در نظر ما یا نامشهود و یا نسبت بسیارات نهایت بطی ٔ...
-
چهارگوشه
لغتنامه دهخدا
چهارگوشه . [ چ َ / چ ِ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) که چهار خط از چهار جانب آن درآید و از تقاطع چهار زاویه سازد. هرچیز که چهار زاویه داشته باشد. مربع. اُجُم . تَکعیب ؛ چهارگوشه ساختن چیزی . (منتهی الارب ). || (اِ مرکب ) کنایه از تخت است و آن را«پات » و «گاه...
-
کیوان
لغتنامه دهخدا
کیوان . [ ک َی ْ / ک ِی ْ ] (اِخ ) زحل . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 372). نام ستاره ٔ زحل است . (فرهنگ جهانگیری ). نام ستاره ٔ زحل است که در فلک هفتم می باشد. (برهان ) (غیاث ). نام کوکب زحل است که در فلک هفتم می باشد و از همه ٔ کواکب اعلی و اعظم است ، و...