کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سریدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سریدن
لغتنامه دهخدا
سریدن . [ س َ دَ ] (مص ) سرودن . (آنندراج ). سرائیدن . (ناظم الاطباء).
-
سریدن
لغتنامه دهخدا
سریدن . [ س ُ دَ ] (مص ) لغزیدن . سُرخوردن . از سطحی مایل به پستی نشسته بزیر لغزیدن . (یادداشت مؤلف ).
-
واژههای مشابه
-
بیرون سریدن
لغتنامه دهخدا
بیرون سریدن . [ س ُ دَ ] (مص مرکب )به خارج سر خوردن . رجوع به سریدن و سر خوردن شود.
-
جستوجو در متن
-
زحط
لغتنامه دهخدا
زحط. [ زَ ] (ع مص ) (در تداول عامه )لغزیدن از بالا به پائین . سریدن . (از محیطالمحیط).
-
اسکی
لغتنامه دهخدا
اسکی . [ اِ ] (فرانسوی ، اِ) آلت چوبین برای سریدن روی برف . پاچله .
-
پاتیناژ
لغتنامه دهخدا
پاتیناژ. (فرانسوی ، اِ) عمل لغزیدن و سریدن با پاتَن . رجوع به پاتن شود.
-
یخ بازی
لغتنامه دهخدا
یخ بازی . [ ی َ ] (حامص مرکب ) بازی که با سریدن روی یخ کنند. سرسره بازی .یخ ماله . || پاتیناژ. سریدن روی یخ ، خواه روی یخی که از آب فسرده بر روی زمین بر اثر سرمای شدید باشد، یا یخی که مصنوعاً در محلهای معین به همین منظور تهیه دیده باشند.
-
لیز خوردن
لغتنامه دهخدا
لیز خوردن . [ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) سُر خوردن . تزلق . لیزیدن . لغزیدن پای در جائی نسو و لغزان . لغزیدن و لغزانیدن . سریدن . در سطحی لغزان سریدن پای و جز آن .
-
سرسره
لغتنامه دهخدا
سرسره . [ س ُ س ُ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) جای بازی و لیز خوردن از برف . سراشیبی که در آن توان به سریدن به زیر رفت . (یادداشت مؤلف ).
-
لیزیدن
لغتنامه دهخدا
لیزیدن . [ دَ ] (مص ) لیز خوردن . لغزیدن . سُر خوردن . سریدن . تزلق . شخشیدن . خیزیدن . فروخزیدن . || آمیختن . (برهان ). درهم کردن .
-
کون خزه
لغتنامه دهخدا
کون خزه . [ خ َ زَ / زِ ] (اِمص مرکب ) سریدن کودک بر نشیمن پیش از راه افتادن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مدخل بعد شود.
-
غژغژان
لغتنامه دهخدا
غژغژان . [ غ َ غ َ ] (نف ، ق ) خزان . خزنده .(ناظم الاطباء). در حال سریدن با نشیمن : غژغژان آمد به سوی طفل طفل وارهید از اوفتادن سوی سفل . مولوی .پس ز گنج آخر آمد غژغژان روی بر پایش نهاد آن پهلوان .مولوی .
-
پاتن
لغتنامه دهخدا
پاتن . [ ت َ ] (فرانسوی ، اِ) کفشی که در گل پوشند. || تخت کفشی از چوب یا فلز که زیر آن تیغه ای آهنین از طول هست و آنرا برای لغزیدن و سُریدن روی یخ بزیر کفش بندند و این کار نوعی ورزش زمستانی است .