کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سرگین گردانک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سرگین گردانک
لغتنامه دهخدا
سرگین گردانک . [ س ِ گ َ ن َ ] (اِ مرکب ) جُعَل بود زیرا که از سرگین چیز مدوری سازد. (رشیدی ).
-
واژههای مشابه
-
سرگین خروس
لغتنامه دهخدا
سرگین خروس . [ س ِ ن ِ خ ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اسم فارسی خروالدیک است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
-
سرگین سوسمار
لغتنامه دهخدا
سرگین سوسمار. [ س ِ ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اسم فارسی بعرالضب است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
-
سرگین زار
لغتنامه دهخدا
سرگین زار. [ س ِ ] (اِ مرکب ) سرگین دان . (از آنندراج ).
-
سرگین کش
لغتنامه دهخدا
سرگین کش . [ س ِ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) زبال . (ربنجنی ). زباله کش : سهل کاری است امیرالشعرایی بودن لیکن از میره ٔ باسهل نه سرگین کش میر. سوزنی .|| (اِ مرکب ) جُعَل . گوگال .
-
سرگین گردان
لغتنامه دهخدا
سرگین گردان . [ س ِ گ َ ] (اِ مرکب ) جُعَل باشد و آن را کشتک نیز خوانند. (جهانگیری ). سرگین غلطان است که جُعَل باشد. (برهان ) (آنندراج ).خبزدوک . (زمخشری ). رجوع به گوگال و گوگردانک شود.
-
خرده سرگین
لغتنامه دهخدا
خرده سرگین . [ خ ُ دَ / دِ س ِ ] (اِ مرکب ) قطعات کوچک سرگین خشک شده . کدیون .
-
جستوجو در متن
-
کستل
لغتنامه دهخدا
کستل . [ ک ُ ت َ ](اِ) جعل و سرگین گردانک را گویند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به جعل و سرگین گردانک شود.
-
گوی گردانک
لغتنامه دهخدا
گوی گردانک . [ گ َ ن َ ] (اِ مرکب ) به معنی گوی گردان است که خنفساء باشد. (برهان ). سرگین گردانک . گوه گردان . گوه گردانک . جعل . گوگردانک . گوی گردان و گوگار و گوگال . رجوع به هریک از این کلمات در جای خود شود.
-
چلانک
لغتنامه دهخدا
چلانک . [ چ ُ / چ َ ن َ ] (اِ) بازیی است که کوزه گردانک خوانند. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). بازیی است که آن را کوزه گردان نیز گویند. (جهانگیری ) (رشیدی ). یک نوع بازی مر کودکان را که کوزه گردانک نیز میگویند. (ناظم الاطباء). || جانوری باشد که عرب...
-
گوی گردان
لغتنامه دهخدا
گوی گردان . [ گ َ ] (اِ مرکب ) گوی گردانک . گوگردانک . سرگین گردانک . جعل . جانوری است که سرگین را گلوله کند و بغلطاند و ببرد و به عربی جعل و خنفساء گویند. (برهان ) (آنندراج ). رجوع به گوگردانک و گوگار و گوگال شود.
-
گوه گردان
لغتنامه دهخدا
گوه گردان . [ گ َ ] (اِ مرکب ) گوه غلطان و جعل . (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری ). خبزدوک . سرگین گردان . گوه گردانک . سرگین گردانک . جُعَل . (منتهی الارب ). دَحروجَه . صَعرورَة. ابوسلمان . ابوهاشم . (منتهی الارب ). رجوع به گوگار و گوگردانک و جُعَل و گو...
-
چلاک
لغتنامه دهخدا
چلاک . [ چ َ ] (اِ) جانوری است که سرگین گردانک گویند و به عربی جُعَل خوانند. (برهان ) (آنندراج ). جعل و سرگین گردانک . (ناظم الاطباء). چلانک . کَوَز. (در تداول اهالی فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه ). و رجوع به جعل و چلانک شود. || عینک . (ناظم الاطبا...