کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سرگردان کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
سرگردان شدن
لغتنامه دهخدا
سرگردان شدن . [ س َ گ َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) متحیر شدن . درماندن . راه ندانستن : در سبب سازیش سرگردان شدم در سبب سوزیش هم حیران شدم . مولوی .مرد باش و سخره ٔ مردان مشورو سر خود گیر و سرگردان مشو. مولوی .یا مسافر که در این بادیه سرگردان شددیگر ازوی خبر...
-
پنجه ٔ سرگردان
لغتنامه دهخدا
پنجه ٔ سرگردان . [ پ َ ج َ / ج ِ ی ِ س َ گ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خمسه ٔ متحیره ، زحل و مشتری و مریخ و زهره و عطارد. رجوع به پنجه ٔ بیچاره شود.
-
جستوجو در متن
-
ویلان
لغتنامه دهخدا
ویلان . [ وَ / وِ ] (ص ) ول . سرگردان . سرگشته . بی جای و مستقری . بی خانه ٔ معلوم . با شدن و ماندن و کردن صرف شود.- ویلان سیلان ، ویلان و سیلان ؛ از اتباع است . سرگردان . سرگشته .- ویلان شدن ؛ سرگردان شدن . جای معلوم نداشتن .- ویلان کردن ؛ سرگردا...
-
هاج و واج کردن
لغتنامه دهخدا
هاج و واج کردن . [ ج ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سرگردان کردن . متحیر کردن . || بازداشتن . || گیج کردن . || درمانده کردن .
-
لاتکلیف
لغتنامه دهخدا
لاتکلیف . [ ت َ ] (ع ص مرکب ) بلاتکلیف . سرگردان . که نداند چه بایدش کردن .
-
تتییه
لغتنامه دهخدا
تتییه . [ ت َ ] (ع مص ) ضایع و سرگردان کردن کسی را. (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
گمراه گردانیدن
لغتنامه دهخدا
گمراه گردانیدن . [ گ ُ گ َ دَ ] (مص مرکب ) به بیراهه انداختن . سرگردان کردن . اغواء [ اِ ] . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). و رجوع به گمراه و گمراه کردن شود.
-
هاج و واج ماندن
لغتنامه دهخدا
هاج و واج ماندن . [ ج ُ دَ ] (مص مرکب ) متحیر ماندن . سرگشته ماندن . سرگردان ماندن . || دست و پا گم کردن . || گیج ماندن .
-
گمراه کردن
لغتنامه دهخدا
گمراه کردن . [ گ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فِتنه . (منتهی الارب ). اِضلال . (زوزنی ). (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). غَوایَة. غَی ّ. تَغویَه . اِغواء. (منتهی الارب ). سرگردان کردن . بی راه کردن . آواره کردن . به بیراهه انداختن . ضد رهنمونی کردن : در...
-
معطل کردن
لغتنامه دهخدا
معطل کردن . [ م ُ ع َطْ طَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) از کار باز کردن و بیکار کردن . مهمل گذاشتن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : روشنان زان حکم کاول کرده انددست آفت زو معطل کرده اند. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 510).|| محو و نیست کردن . (از ناظم الاطباء). ...
-
درواکردن
لغتنامه دهخدا
درواکردن . [ دَرْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) (از: در + وا + کردن ) افراشتن . برپا کردن . بلند کردن ، (ناظم الاطباء).ستیخ کردن . سیخ کردن چون : دروا کردن خروس پرهای گردن را در جنگ . منفوش کردن ، چون : دروا کردن گربه موی را؛ یعنی براق شدن او. برداشتن . رفع کر...
-
خیره کردن
لغتنامه دهخدا
خیره کردن . [ رَ / رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) متحیر کردن . حیران و سرگردان کردن : بدیدند پرخون تن شاه راکجا خیره کردی رخ ماه را. فردوسی .صلصل بنوا سخره کند لیلی راگلبن بگهر خیره کند کسری را. منوچهری .مرد خردمند ترا خیره کردزینت نکو پند بخروار خویش . ناصر...
-
مدهوشی
لغتنامه دهخدا
مدهوشی . [ م َ ] (حامص ) حیرانی . سرگردانی . تحیر.سرگشتگی . بیهوشی . (ناظم الاطباء). مدهوش گشتن . مدهوش بودن . حیرت . شیدائی . بی خودی . بی خویشتنی : ز مدهوشی دلش حیران بمانده در آن بازیچه سرگردان بمانده . نظامی .- مدهوشی کردن ؛ بی خویشتنی نمودن . ش...
-
نعل واژگون
لغتنامه دهخدا
نعل واژگون . [ ن َ ل ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از کاری است که مردم بدان پی نبرند. (برهان ) (آنندراج ).- نعل واژگون بستن ؛ مردم را در جستجوی خود در شک انداخته بطرف خلاف مقصود سرگردان کردن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). رجوع به نعل وارونه شود.