کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سرگردان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سرگردان
لغتنامه دهخدا
سرگردان . [س َ گ َ ] (ص مرکب ) سراسیمه و حیران و پریشان . (آنندراج ). حیران . (ربنجنی ) (ترجمان القرآن ) : بدین در پایه ٔ حیوان بماندبظلمت خوار و سرگردان بماند. ناصرخسرو.راه نمیدانستند متحیر و سرگردان مانده بودند ما راه نمی بردیم . (اسکندرنامه نسخه ٔ...
-
واژههای مشابه
-
سرگردان شدن
لغتنامه دهخدا
سرگردان شدن . [ س َ گ َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) متحیر شدن . درماندن . راه ندانستن : در سبب سازیش سرگردان شدم در سبب سوزیش هم حیران شدم . مولوی .مرد باش و سخره ٔ مردان مشورو سر خود گیر و سرگردان مشو. مولوی .یا مسافر که در این بادیه سرگردان شددیگر ازوی خبر...
-
پنجه ٔ سرگردان
لغتنامه دهخدا
پنجه ٔ سرگردان . [ پ َ ج َ / ج ِ ی ِ س َ گ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خمسه ٔ متحیره ، زحل و مشتری و مریخ و زهره و عطارد. رجوع به پنجه ٔ بیچاره شود.
-
جستوجو در متن
-
ویلان
لغتنامه دهخدا
ویلان . [ وَ / وِ ] (ص ) ول . سرگردان . سرگشته . بی جای و مستقری . بی خانه ٔ معلوم . با شدن و ماندن و کردن صرف شود.- ویلان سیلان ، ویلان و سیلان ؛ از اتباع است . سرگردان . سرگشته .- ویلان شدن ؛ سرگردان شدن . جای معلوم نداشتن .- ویلان کردن ؛ سرگردا...
-
تیهان
لغتنامه دهخدا
تیهان . [ ت َ ] (ع ص ) گمراه و سرگردان . نعت است از تَیهَان وتَیه . (منتهی الارب ). گمراه و سرگردان . (آنندراج ).
-
ژوئیف اران
لغتنامه دهخدا
ژوئیف اران . [ اِ ] (اِخ ) یهودی سرگردان .
-
فلاوه
لغتنامه دهخدا
فلاوه . [ ف َ وَ / وِ ] (ص ) سرگشته و حیران و سرگردان . (برهان ).
-
سرآل
لغتنامه دهخدا
سرآل . [ س َ ] (ص ) کسی را و چیزی را گویند که مانند فلک و آسیا و گردون سرگردان و همیشه در گردیدن باشد. (برهان ). کسی و چیزی که مانند فلک و آسیا و گردون چوبی و آدمی سرگردان در گشتن باشد و آن را سرهال نیز گویند. (از آنندراج ).
-
هاج و واج شدن
لغتنامه دهخدا
هاج و واج شدن . [ ج ُ ش ُ ] (مص مرکب ) سرگردان شدن . متحیر شدن . || گیج شدن .
-
لاتکلیف
لغتنامه دهخدا
لاتکلیف . [ ت َ ] (ع ص مرکب ) بلاتکلیف . سرگردان . که نداند چه بایدش کردن .
-
سلندر
لغتنامه دهخدا
سلندر. [ س َ ل َ دَ ] (ص ) در تداول عامه ، حیران . متحیر. (یادداشت بخط مؤلف ). سرگردان . ویلان . (فرهنگ فارسی معین ). که نداند تکلیف او چیست . سرگردان و سلندر. سخت سرگشته و آواره .
-
زیشان
لغتنامه دهخدا
زیشان . (حرف اضافه + ضمیر) از ایشان : بکوش ای دوست تا زیشان نباشی به ظلمت خوار و سرگردان نباشی . ناصرخسرو.رجوع به «از» و«ایشان » شود.
-
هاج و واج کردن
لغتنامه دهخدا
هاج و واج کردن . [ ج ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سرگردان کردن . متحیر کردن . || بازداشتن . || گیج کردن . || درمانده کردن .