کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سرکشی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سرکشی
لغتنامه دهخدا
سرکشی . [ س َ ک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) عمل سرکش . عصیان . طغیان . نافرمانی : ندا کن که آنکس که بر مهترش کند سرکشی این رسد بر سرش . اسدی .اینها ز بهر علم بکار آیدنز بهر سرکشی و سبکساری . ناصرخسرو.اگر کسی بگرفتی بزور و جهد شرف به عرش بر بنشستی به سرکشی...
-
واژههای مشابه
-
سرکشی کردن
لغتنامه دهخدا
سرکشی کردن . [ س َ ک َ / ک ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نافرمانی کردن . تمرد کردن . عصیان نمودن : زاغ ... یاران را گفت لختی سرکشی و تندی کرد.(کلیله و دمنه ). خود زمانه سرکشی میکرد و جمال عروس مراد را در حجاب تعذر میداشت . (سندبادنامه ص 20).ور کند سرکشی هلاک...
-
جستوجو در متن
-
بدلگامی
لغتنامه دهخدا
بدلگامی . [ ب َ ل ِ ](حامص مرکب ) عمل بدلگام . سرکشی . توسنی : تو رایض من به خوشخرامی من توسن تو به بدلگامی . نظامی .- بدلگامی کردن ؛ سرکشی و نافرمانی کردن : چو تازی فرس بدلگامی کندخر مصریان را گرامی کند. نظامی .نازک اندام سرخوشی می کردبدلگامی و سرک...
-
جبریاء
لغتنامه دهخدا
جبریاء. [ ج ِ ] (ع اِ) کبریاء. کبر. سرکشی . (از منتهی الارب ).
-
اجظاظ
لغتنامه دهخدا
اجظاظ. [ اِ ] (ع مص ) سرکشی کردن . تکبر نمودن . (منتهی الارب ).
-
وارسی
لغتنامه دهخدا
وارسی . [ رَ ] (حامص مرکب ) بازرسی .سرکشی . تفتیش . به معنی سرکشی و بازدید است بر کارهای سپرده به خود یا بر کارهایی که خود به دیگری سپرده .(از فرهنگ ترکتازان ). رسیدگی کردن به چیزی یا به کاری . ممیزی . رسیدگی و دقت و غوررسی . (ناظم الاطباء).
-
خرشته
لغتنامه دهخدا
خرشته . [ خ َ رَ ت َ / ت ِ ] (ص ) خرامیده . با ناز و سرکشی رونده . (ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). || (اِمص ) خرام و خرامیدن . براه رفتن از روی ناز و سرکشی . (برهان قاطع).
-
کج تافتن
لغتنامه دهخدا
کج تافتن . [ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) سرکشی و طغیان کردن . || ناهنجار شدن و منحرف شدن . (آنندراج ).
-
زنگوی
لغتنامه دهخدا
زنگوی . [ زَ ] (اِخ ) یکی از نجبای چین . (از فهرست ولف ) : به چین اندرون بود حسنوی نام دگر سرکشی بود زنگوی نام .فردوسی .
-
طماح
لغتنامه دهخدا
طماح . [ طِ ] (ع اِمص ) سرکشی ، یُقال : فرس فیه طِماح . || نافرمانی زن از شوی . (منتهی الارب ).
-
جکارة
لغتنامه دهخدا
جکارة. [ ج َ رَ ] (ع مص ) خوی سرکشی و نافرمانی داشتن . || مزاحم بودن . آزار رسانیدن . (دزی ).
-
تجبار
لغتنامه دهخدا
تجبار. [ ت َ ] (ع اِ) کبر و سرکشی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). غرور. (ناظم الاطباء).
-
جبروه
لغتنامه دهخدا
جبروه . [ ج َ ب َ رَوْ وَ / ج َ رُوْ وَ ] (ع اِ) کبر. سرکشی . کبریاء. (منتهی الارب ).