کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سرکش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سرکش
لغتنامه دهخدا
سرکش . [ س َ ک َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان دیزمار باختری بخش ورزقان شهرستان اهر. دارای 518 تن سکنه . آب آن از چشمه و رود سرکش . محصول آن غلات و سردرختی و درخت تبریزی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
-
سرکش
لغتنامه دهخدا
سرکش . [ س َ ک َ ] (اِخ ) نام خنیاگر و مطربی بوده بی عدیل و نظیر. (برهان ). کریستنسن نویسد: مشهورترین موسیقی دانان و آهنگ سازان دربار خسرو دوم (پرویز) سرکش و باربدبوده اند. روایاتی که در باب این دو تن به ما رسیده مأخوذ از خوذای نامک (خدای نامه ) نیس...
-
سرکش
لغتنامه دهخدا
سرکش . [ س َ ک َ /ک ِ ] (نف مرکب ) نافرمان و مغرور. (برهان ). نافرمان .(آنندراج ). نافرمان و گردنکش . (رشیدی ) : زمین سربسر گفتی از آتش است هوا دام آهرمن سرکش است . فردوسی .چو در دستم بود دریای سرکش چرا پرهیزم از سوزنده آتش . (ویس و رامین ).مهر بر او...
-
واژههای مشابه
-
لنگ سرکش
لغتنامه دهخدا
لنگ سرکش . [ ل ِ س َ ک َ / ک ِ ] (اِ مرکب ) فنی از فنون کشتی و آن پای خود را به عضوی از اعضای حریف بند کردن و به زور کشیدن است . (غیاث ) : پا بکش ای صنم از بزم رنود و اوباش لنگ سرکش ز حریفان مخور و غالب باش .میرنجات (از آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
سرتاب
لغتنامه دهخدا
سرتاب . [ س َ ] (نف مرکب ) نافرمان و سرکش . (آنندراج ).
-
سرزور
لغتنامه دهخدا
سرزور. [ س َ ] (ص مرکب ) سرکش و نافرمان . (آنندراج ).
-
نارام
لغتنامه دهخدا
نارام . (ص مرکب ) سرکش . مقابل رام . رجوع به رام شود.
-
صعبة
لغتنامه دهخدا
صعبة. [ ص َ ب َ ] (ع ص ) تأنیث صعب : دابة صعبة؛ چاروائی سرکش . (منتهی الارب ). || زن تند و سرکش . (منتهی الارب ).
-
تندلجام
لغتنامه دهخدا
تندلجام . [ ت ُ ل ِ ] (ص مرکب ) اسب بددهن و سرکش . (ناظم الاطباء).
-
خودحکم
لغتنامه دهخدا
خودحکم . [ خوَدْ / خُدْ ح ُ ] (ص مرکب ) متمرد. سرکش . خودسر. (ناظم الاطباء).
-
خیره دست
لغتنامه دهخدا
خیره دست . [ رَ /رِ دَ ] (ص مرکب ) کنایه از مردم سرکش . (آنندراج ).
-
سخت لگام
لغتنامه دهخدا
سخت لگام . [ س َ ل ِ ](ص مرکب ) کنایه از مردم گردنکش باشد یعنی کسانی که سر به اطاعت فرود نمیآرند. (برهان ). کنایه از مرکب سرکش . (آنندراج ). گردن کش . سرکش . ناآرام . (شرفنامه ).
-
زبان
لغتنامه دهخدا
زبان . [ زَ ] (ع ص ) سرکش از مردم و پری . (منتهی الارب ). سرکش و گردن کش از مردم و پری . (ناظم الاطباء). || (اِ) واحد زبانیه . (فرهنگ نظام ). رجوع به منتهی الارب شود.