کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سرکرده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سرکرده
لغتنامه دهخدا
سرکرده . [ س َ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) سردار. (غیاث ). منتخب و برگزیده . (آنندراج ). رئیس . مهتر. فرمانده : خواجه های سیاه با ریش سفید و سرکرده ٔ مزبور بوده . (تذکرةالملوک چ 2 ص 18). فهیم بن ثولاء سرکرده ٔ شرطیان بوده در بصره . (منتهی ال...
-
جستوجو در متن
-
کماندان
لغتنامه دهخدا
کماندان . [ ک ُ ] (فرانسوی ، اِ) فرمانده . سرکرده . (فرهنگ فارسی معین ).
-
کچیر
لغتنامه دهخدا
کچیر. [ ک َ /ک ُ / ک ُ چ َ ] (اِ) سرکرده و پیشوای مردمان را گویند. (برهان ). پیشوای مردم . (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). پیشوا. (فرهنگ جهانگیری ) (ناظم الاطباء). سرکرده ٔ مردمان . (ناظم الاطباء).
-
کاره نوس
لغتنامه دهخدا
کاره نوس . [ رِ] (اِخ ) نام پدر «اونتوس » سرکرده ٔ لاسدمونیها. (ایران باستان چ 1 ج 1 ص 768).
-
باشلاب
لغتنامه دهخدا
باشلاب . [ ] (مغولی ، اِ) رئیس .سرکرده . (یادداشت مؤلف ) (فهرست لغات سمط العلی ).
-
طغای خان
لغتنامه دهخدا
طغای خان . [ طُ ] (اِخ ) برادر ترکان خاتون و سرکرده ٔ قشون خوارزمشاه در مصاف با چنگیزخان به سمرقند. (تاریخ مغول اقبال ص 31).
-
سالار جنگ
لغتنامه دهخدا
سالار جنگ . (اِخ ) سرکرده ٔ سوار و سربازان بختیاری که بسال 1326 هَ . ش . در حمله ٔ عین الدوله به تبریز شرکت داشت . رجوع به فهرست تاریخ مشروطه ٔ کسروی شود.
-
سرنوبه
لغتنامه دهخدا
سرنوبه . [ س َ ن َ / نُو ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) سرکرده و ریش سفید پاسبانان را گویند، چه نوبه بروزن توبه به معنی پاسبان است . (برهان ) (آنندراج ).
-
سردور
لغتنامه دهخدا
سردور. [ س َ دَ / دُو ] (اِ مرکب ) سرکرده ٔ جاسوسانی که احوال امرا به پادشاهان نویسند. (آنندراج ) (برهان ) (ناظم الاطباء). رئیس جاسوسان . (ناظم الاطباء).
-
کجیرده
لغتنامه دهخدا
کجیرده . [ ک ُ دَ / دِ / ک ُ ج َ دَ / دِ ] (اِ) پیشوا و سرکرده ٔ مردمان باشد. (برهان ) (آنندراج ). کچیرده . (از برهان ) (از آنندراج ). امام . رئیس . (یادداشت مؤلف ).
-
کچیرده
لغتنامه دهخدا
کچیرده . [ ک َ دَ / دِ / ک ُ چ َ دَ / دِ ] (اِ) بمعنی کچیر است که سرکرده و پیشوای مردمان باشد. (برهان ). رئیس و بزرگ اهل ده . (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). کجیر. کجیرده . رجوع به کچیر و کجیرده شود.
-
زوایلوس
لغتنامه دهخدا
زوایلوس . [ زُ ] (اِخ ) سرکرده ٔ پانصد سوار یونانی تازه نفس که به قشون اسکندر ملحق گردید و چون دیگر سرکردگان به اسکندر پیوستند وی عازم تسخیر سیستان کنونی گردید. رجوع به تاریخ ایران باستان ج 2 ص 1656 شود.
-
قطری
لغتنامه دهخدا
قطری . [ ] (اِخ ) ابن فجائه . سرکرده ٔ گروهی از ارارقه است که بر حجاج بن یوسف خروج کردند. وی به دست اسحاق بن محمدبن اشعث کشته شد. (تاریخ گزیده چ لندن ج 1 ص 281).
-
نوبت سالار
لغتنامه دهخدا
نوبت سالار. [ ن َ / نُو ب َ ] (اِ مرکب ) سالار نوبت . سرکرده ٔ نوبتیان . رجوع به نوبتی شود : و کشتن آن کسان که با وی یار شده بودند به کشتن عم وی شمس الدین علی بن مسعود چون نوبت سالار طاهربن ابی الاسد. (تاریخ سیستان ).