کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سرکج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سرکج
لغتنامه دهخدا
سرکج . [ س َ ک َ ] (ص مرکب ) آنچه سر آن کج و به یک سو باشد. || پارچه ای که یک سوی آن پهن تر از سوی دیگر بود. (یادداشت مؤلف ).
-
جستوجو در متن
-
شبوث
لغتنامه دهخدا
شبوث . [ ش َب ْ بو ] (ع اِ) شباث و آن واحد شبابیث نیز باشد و جمع هر دو یکی است . (از اقرب الموارد). اره . || سیخ سرکج . (ناظم الاطباء).
-
شباث
لغتنامه دهخدا
شباث . [ ش ِب ْ با ](ع اِ) مفرد شبابیث است و آن اره و سیخ سرکج باشد. (از منتهی الارب ). چنگکهای آتش . (از اقرب الموارد).
-
مقراص
لغتنامه دهخدا
مقراص . [ م ِ ] (ع اِ) کارد سرکج . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
انکژ
لغتنامه دهخدا
انکژ. [ اَ ک ُ ] (سانسکریت ، اِ) آهنی سرکج که بدان فیل را رانند. (ناظم الاطباء). و رجوع به انگژ شود.
-
رکاسة
لغتنامه دهخدا
رکاسة. [ رَس َ ] (ع اِ) رِکاسَة. چوبی سرکج یا رسن و مانند آن که در زمین نیک فروبرده شود مانند اخیه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). چوبی سرکج و یا رسن و جز آن مانند اخیه که در زمین نیک فروبرند و ستور را بر آن بندند. (ناظم الاطباء). آنچه مانند اخیه در زمی...
-
سکارآهنج
لغتنامه دهخدا
سکارآهنج . [ س ُ هََ ] (اِ مرکب ) آهنی باشد سرکج که بدان گوشت از دیگ و نان از تنور برآرند. (برهان ). آهنی باشد سرکج که بدان گوشت از دیگ و نان از تنوربرآرند و اکنون آن را آتش کش گویند زیرا سُکار انگشت افروخته باشد. (آنندراج ). سیخ آهنی که بدان انگشت ا...
-
حجن
لغتنامه دهخدا
حجن . [ ح َ ] (ع مص ) فرا خویشتن کشیدن چیزی را بچوپ سرکج . فرا خویش کشیدن چیزی بچوگان . || برگردانیدن از چیزی . خم کردن چوب . خمانیدن . || بازداشتن . (منتهی الارب ).
-
لبجة
لغتنامه دهخدا
لبجة. [ ل ُ ج َ ] (ع اِ) دام آهنین شاخدار سرکج که بدان گرگ را شکار کنند. ج ، لَبَج ، لُبَج . (منتهی الارب ).
-
مفقاس
لغتنامه دهخدا
مفقاس . [ م ِ ] (ع اِ) چوب سرکج در دام شکاری ، که بر مرغ برگردد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
برآفتاب
لغتنامه دهخدا
برآفتاب . [ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان پیداود (سرکج ) بخش جانکی گرم سیر شهرستان اهواز است که 250 تن سکنه دارد. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 6).
-
عضاد
لغتنامه دهخدا
عضاد. [ ع ِ ] (ع اِ) بازوبند. (منتهی الارب ). دملج . (اقرب الموارد). || آهنی سرکج مانند داس که شبان بدان شاخ درخت را بر شتر فروکشد. || داغ بازوی شتر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
عدوقة
لغتنامه دهخدا
عدوقة. [ ع َ ق َ ] (ع اِ) عودقة. عودق . (منتهی الارب ). آهنی است با شاخه های سرکج که بدان دلو و جز آن را از چاه برآرند. ج ، عُدُق . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).
-
عقافة
لغتنامه دهخدا
عقافة. [ ع ُق ْ قا ف َ ] (ع اِ)چوبی است سرکج که بدان چیزی را می کشند. چوگان . (منتهی الارب ). چوبی است که در سر آن خمیدگی باشد و اشیاء را بدان پیش می کشند چون چوگان . (از اقرب الموارد).