کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سرو ته پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
گوز سرو
لغتنامه دهخدا
گوز سرو. [گ َ / گُو زِ س َرْوْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) میوه ٔسرو. جوزالسرو : بگیرند مازو و نارپوست و گزمازو و گلنار و گوز سروو همه را به آب سماق بپزند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
-
گاو سرو
لغتنامه دهخدا
گاو سرو. [ س ُ ] (اِ مرکب ) شاخ گاو. رجوع به سرو شود.
-
آزاده سرو
لغتنامه دهخدا
آزاده سرو. [ دَ / دِ س َرْوْ ] (اِ مرکب ) سرو آزاد : یلی دید مانند آزاده سروبرخ چون تذرو و میان همچو غَرْو.فردوسی .
-
تپه سرو
لغتنامه دهخدا
تپه سرو. [ ت َپ ْ پ َس َ ] (اِخ ) در قسمت سفلای معبر قزلق جزو کوهستانها وییلاقهای شاه کوه و ساور. رجوع به سفرنامه ٔ مازندران رابینو بخش انگلیسی ص 127 و ترجمه ٔ وحید ص 169 شود.
-
ده سرو
لغتنامه دهخدا
ده سرو. [ دِه ْ س َرْوْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کوهمره سرخی بخش مرکزی شهرستان شیراز. واقع در 5هزارگزی جنوب باختری شیراز. سکنه ٔ آن 125 تن . آب آن از چشمه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
-
سرو پیاده
لغتنامه دهخدا
سرو پیاده . [ س َرْ وِ دَ / دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سرو کوچک که بقدر قامت مرد پیاده بود و آن بسیار خوشنما باشد. (غیاث ). نوعی از سرو کوتاه . مقابل سرو سواره . (آنندراج ) : سرو پیاده خوش بود اندر چمن ولی آن سرومن پیاده خوش است و سوار خوش . میرخسر...
-
سرو ترکستانی
لغتنامه دهخدا
سرو ترکستانی . [ س َرْ وِ ت ُ ک ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) زَرْنَب . رجل الجراد. (منتهی الارب ). گیاهی است خوشبو و در طب بکار است . (یادداشت مؤلف ).
-
سرو جبلی
لغتنامه دهخدا
سرو جبلی .[ س َرْ وِ ج َ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ناژ. (زمخشری ). عرعر. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به سرو شود.
-
سرو رعنا
لغتنامه دهخدا
سرو رعنا. [ س َرْ وِ رَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سرو خوشنما و آراسته ، چرا که رعنا بمعنی زن خویشتن آرا باشد. || گاهی مراد از این معشوق بود. || سرو دورنگ . (غیاث ) (آنندراج ).
-
سرو ستاه
لغتنامه دهخدا
سرو ستاه . [ س َرْ وِ س ِ ] (اِ مرکب ) نام نوایی است از موسیقی . (برهان ). نام لحنی از مصنفات باربد است . رشیدی گفته همان سروستان است . (آنندراج ) : ساعتی سیوارتیر و ساعتی کبک دری ساعتی سرو ستاه و ساعتی باروزنه . منوچهری .قمریان راه گل و نوش لبینا خو...
-
سرو سهی
لغتنامه دهخدا
سرو سهی . [ س َرْ وِ س َ ] (اِخ ) نام لحن یازدهم از سی لحن باربد. (انجمن آرا) (برهان ) (رشیدی ) : برزند نارو بر سرو سهی سرو سهی برزند بلبل بر تارک گل قالوسی . منوچهری .نوبتی پالیزبان و نوبتی سرو سهی نوبتی روشن چراغ و نوبتی گاویزنه . منوچهری .گهی سرو ...
-
سرو سیاه
لغتنامه دهخدا
سرو سیاه . [ س َرْ وِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) درخت ناژو و آن را به عربی صنوبر الصغار خوانند. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). کاج : نه لاله برگی و هستی برنگ لاله ٔ سرخ نه شاخ سروی و هستی بقد چو سرو سیاه .ازرقی (از آنندراج ).
-
سرو ناز
لغتنامه دهخدا
سرو ناز. [ س َرْ وِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سرو نورسته را گویند، چه ناز بمعنی نورسته هم آمده است . (برهان ). || سروی را نیز گویند که شاخهای آن به هر طرف مایل باشد، برخلاف سرو آزاد. (برهان ) (آنندراج ). این جور در باغها کاشته میشود و به نام سرو کاشی...
-
سهی سرو
لغتنامه دهخدا
سهی سرو. [ س َ س َرْوْ ] (اِ مرکب ) سرو راست . سرو کشیده . || قامت بلند. قامت راست : سهی سروش از خم کمان دار شدتهی گنجش از در گران بار شد. اسدی .ای سهی سرو ندانم چه اثر ماند از توتونماندی و در آفاق خبر ماند از تو. خاقانی .سحرگه آن سهی سروان سرمست بدا...
-
سیه سرو
لغتنامه دهخدا
سیه سرو. [ ی َه ْ س َرْوْ ] (اِ مرکب ) نوعی از سرو و آنرا سرو سیاه گویند. (آنندراج ).