کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سروقد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سروقد
لغتنامه دهخدا
سروقد. [ س َرْوْ ق َدد / ق َ ] (ص مرکب ) که قد او در راستی و موزونی چون سرو بود. سروقامت . بلندبالا. سرواندام : یکی سروقدی و سیمین بدن دلارام و خوشخوی و شیرین سخن . فردوسی .بزم تو از ساقیان سروقد چون بوستان قصر تو از لعبتان قندلب چون قندهار. فرخی .گر...
-
جستوجو در متن
-
یاسمن بوی
لغتنامه دهخدا
یاسمن بوی . [ س َ م َ ] (ص مرکب ) آن که بوی یاسمن دهد و خوشبو باشد : جوابش داد خورشید سخنگوی نگار سروقد یاسمن بوی . فخرالدین اسعد (ویس و رامین ).تو بر بندگان مه رویی با کنیزان یاسمن بویی .سعدی .
-
راست بالا
لغتنامه دهخدا
راست بالا. (ص مرکب ) مستوی القامة. معتدل القامة. راست قد. آخته بالا. کشیده قامت . سروقد : همه شاه چهر و همه ماهروی همه راست بالا همه راستگوی . فردوسی .|| (اِ مرکب ) درخت سرو. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا).
-
حسن خراسانی
لغتنامه دهخدا
حسن خراسانی . [ ح َ س َ ن ِ خ ُ ] (اِخ ) شاعر. از فرزندان شیخ حسین داود، و از نزدیکان شیخ جعفر سروقد بوده است . احوال او در ذریعه (ج 9 ص 241) بنقل از تذکره ٔ نصرآبادی و روضةالصفا آمده است .
-
حسن فروختن
لغتنامه دهخدا
حسن فروختن . [ ح ُ ف ُ ت َ ] (مص مرکب ) حسن فروشی کردن . زیبایی خود را به رخ دیگران کشیدن : هر سروقد که بر مه و خور حسن میفروخت چون تو درآمدی پی کار دگر گرفت .حافظ.
-
غالیه خط
لغتنامه دهخدا
غالیه خط. [ ی َ / ی ِ خ َ ] (ص مرکب ) آنکه ریش او مشکین و سیاه باشد : چابک و سروقد و زیباروی غالیه خط جوان مشکین موی . نظامی .آن غالیه خط گر سوی من نامه نوشتی گردون ورق هستی من درننوشتی .حافظ.
-
مه لقا
لغتنامه دهخدا
مه لقا. [ م َه ْ ل ِ ] (ص مرکب ) ماهرو. (آنندراج ). ماهروی .مه طلعت . ماه لقا. کنایه از زیباروی است : آمد از او در وجود، کودک فرخنده ای سروقد و گلعذار مهررخ و مه لقا. هاتف (دیوان ص 108).|| نامی از نامهای زنان .
-
ماه خد
لغتنامه دهخدا
ماه خد. [ خ َدد ] (ص مرکب ) ماه چهر. ماه چهره . ماهرو. ماهرخ . ماه رخسار. ماه طلعت . ماه سیما. ماه منظر : جوانی دید سروقد، ماه خد، گلعذار، آفتاب رخسار. (سندبادنامه ص 104).
-
سیم اندام
لغتنامه دهخدا
سیم اندام . [ اَ ] (ص مرکب ) آنکه اندام وی سفید و تابان باشد. (فرهنگ فارسی معین ). که تن او در سپیدی سیم را ماند. سیم بدن . سیمین تن : چو بهر ساز سفر تاختم بعزم تمام درآمد از درم آن ماه روی سیم اندام . فرخی .بنفشه زلف من آن سروقد سیم اندام بر من آمد ...
-
گلرخسار
لغتنامه دهخدا
گلرخسار. [ گ ُ رُ ] (ص مرکب ) گل رخ . آنکه رخسارش چون گل باشد. گلچهره . زیبارخسار : از این جعدمویی ، سمن بویی ، ماهرویی ، مشتری عذاری ، گلرخساری . (سندبادنامه ص 235). انگبین لب شدی و گلرخسارانگبین بی مگس چو گل بی خار. نظامی .آمدند آنگهی پذیره ٔ کارپی...
-
سروقامت
لغتنامه دهخدا
سروقامت . [ س َرْوْ م َ ] (ص مرکب ) که قامت او در راستی و موزونی چون سرو باشد. بمانند سرو در راستی و اعتدال . سروقد. خوش اندام . راست اندام : سوی هر سروقامتی میدیدقامتی نی قیامتی میدید. نظامی .مهر تو نگار سروقامت بر من رقم است تا قیامت . سعدی .ای ماه...
-
شعرخوان
لغتنامه دهخدا
شعرخوان . [ ش ِ خوا / خا ] (نف مرکب ) خواننده ٔ شعر. انشادکننده ٔ شعر. که شعر بخواند. (از یادداشت مؤلف ) : بلبل چو سبزه دید همه گشته مشکبوی گاهی سرودگوی شد و گاه شعرخوان . خاقانی .سروقد و ماهروی لاله رخ و مشکبوی چنگزن و باده نوش رقص کن و شعرخوان . خ...
-
مشک مو
لغتنامه دهخدا
مشک مو. [ م ُ / م ِ ] (ص مرکب ) مشک موی . موی سیاه . (از ناظم الاطباء). که موئی چون مشک به بوی و به رنگ دارد. که زلفانش چون مشک سیاه و خوشبوی است : چنین سرخ دو بسد و مشکموی شگفتی بودگر بود پیرجوی . فردوسی .همه ماهروی و همه جعدموی همه چربگوی و همه مشک...
-
اعرجی
لغتنامه دهخدا
اعرجی . [ اَ رَ ] (اِخ ) از مردم مراغه است . مؤلف مجمعالخواص آرد: از مراغه حریفی است بسیار بیقید و لاابالی و «اعرجی » تخلص می کند. اگر ناداشت نمی شد با اوباش اردو همیشه مست و پریشان راه میرفت با چنین شعری کس را هم قبول ندارد:بیر سروقد لاله عذاریم با...