کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سرنیزه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سرنیزه
لغتنامه دهخدا
سرنیزه . [ س َ ن َ / ن ِ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) آلتی فولادین و نوک تیز که آن رابالای نیزه یا تفنگ نصب کنند. (فرهنگ فارسی معین ).
-
جستوجو در متن
-
مزجل
لغتنامه دهخدا
مزجل . [ م ِ ج َ ] (ع اِ) سرنیزه یا نیزه ٔ خرد. (منتهی الارب )(آنندراج ). سرنیزه و نیزه ٔ کوتاه . (ناظم الاطباء).
-
الواح السلاح
لغتنامه دهخدا
الواح السلاح . [ اَل ْ حُس ْ س ِ ] (ع اِ مرکب ) چیزهایی که لائح باشد از سلاح چون شمشیر و سرنیزه . (آنندراج ). و رجوع به الواح شود.
-
پیک
لغتنامه دهخدا
پیک . (فرانسوی ، اِ) ورق قمار که برآن صورتی چون سرنیزه است و بهمان مناسبت این نام دارد؛ تک خال پیک ، دولوی پیک ، بی بی پیک ، ده لوی پیک ...
-
ظنبوب
لغتنامه دهخدا
ظنبوب . [ ظُم ْ ] (ع اِ) کرانه ٔ پیشین ساق یا استخوان خشک ساق یا طرف استخوان ساق . حرف ساق از قدم یا استخوان آن یا حرف استخوان آن . (بحر الجواهر). || میخی در کعب سنان که سرنیزه در وی رود. ج ، ظنابیب .
-
عکاز
لغتنامه دهخدا
عکاز. [ ع ُک ْ کا ] (ع اِ) عصای دارای نیزه . (ناظم الاطباء). عصا که در انتهای آن سرنیزه باشد و شخص بر آن تکیه کند. عنزة. عکازة. و رجوع به عکازة و عنزة شود. || عصای اسقف نزد مسیحیان . (از اقرب الموارد). و رجوع به عکازة شود.
-
خنة
لغتنامه دهخدا
خنة. [ خ ُن ْ ن َ ] (ع اِ)غلاف سرنیزه . || (مص ) غنه یا مانند آن یا فوق از غنه است یا زشت تر از غنه است و غنه منگیدن باشد. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
-
شوشکه
لغتنامه دهخدا
شوشکه . [ ک َ / ک ِ ] (از روسی ، اِ) (از روسی شاشکار) قسمی شمشیر. نوعی قمه . (یادداشت مؤلف در ذیل شوشگه ). شوشگه . قمه . قداره . نوعی آلت قتاله شبیه به سرنیزه و شمشیر کوتاه که آن را در نیام جای دهند و بر کمر بندند. (از فرهنگ عامیانه ٔ جمال زاده ).
-
اسنة
لغتنامه دهخدا
اسنة. [ اَ س ِن ْ ن َ ] (ع اِ) ج ِ سِن ّ، بمعنی دندان . || ج ِ سنان ، بمعنی سرنیزه و عصا. (منتهی الارب ) : واز اسنه ٔ سرما و باد که هیچ جوشن دافع آن نتوانست بود، اهوال زمهریر معاینه دیدند. (جهانگشای جوینی ).
-
اسلة
لغتنامه دهخدا
اسلة. [ اَ س َ ل َ ] (ع اِ) یک اَسَل . || هر نبات راست که کجی نداشته باشد. || اَسله ٔ زبان ؛ طرَف زبان . باریکی زبان . طرف نازک زبان . سر زبان . (مهذب الاسماء). اسله ٔ لسان .و ازین کلمه است حروف اسلیه . ج ، اَسَلات . || سر مرفق . || سرنیزه . || اسله ...
-
زباریق
لغتنامه دهخدا
زباریق . [ زَ ] (ع اِ)ج ِ زِبرِقان ، ماه در شب تمام . (اقرب الموارد). || زباریق الاسنه ؛ درخشیدن سرنیزه ها. (اقرب الموارد). || زباریق المنیة؛ درخشیدن او است .(ترجمه ٔ قاموس ) (اقرب الموارد). || معاینة و اضطراب مرگ . (ناظم الاطباء). زباریق المنیة بصور...
-
رمض
لغتنامه دهخدا
رمض . [ رَ ] (ع مص ) پیکان در میان دوسنگ نهادن و بدان کوفتن تا تنک گردد. (تاج المصادر بیهقی ). گذاشتن سرنیزه و پیکان را میان دو سنگ املس و کوفتن آن تا نازک گردد. (از اقرب الموارد). تیز کردن پیکان را در میان دو سنگ هموار. (از ناظم الاطباء). || گوسفند ...
-
صرد
لغتنامه دهخدا
صرد. [ ص َ ] (ع مص ) گذارده شدن تیر. (تاج المصادر بیهقی ). بگذشتن تیر و آنچ بدان ماند. (المصادر زوزنی ). درگذرانیدن تیر از نشانه . (منتهی الارب ). || سرما یافتن . (تاج المصادر بیهقی ). سرد شدن . (المصادر زوزنی ). || (ص ) ساده . خالص از هر چیز. (منتهی...
-
شباة
لغتنامه دهخدا
شباة. [ ش َ ] (ع اِ) عقرب تازه متولدشده یا عقربی است زرد. (اقرب الموارد). کژدم زردرنگ . (منتهی الارب ). || نیش کژدم . (منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد). || تیزی هر چیزی . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): شباةالرمح ؛ سرنیزه . (دهار). || هر...